بر اساس این گزارش معصومه قربانی مادر این شهید والامقام در گفتگو با خبرنگار تابش کوثر گفت : انسان صد سال هم که عمر کند بلاخره از دنیا می رود و چه بهتر که در راه اسلام شهید شود . هر جور که فکر می کنم می بینم فرزندم بهترین راه را انتخاب کرد و اصلا از شهادتش ناراحت نیستم فقط ای کاش مثل دیگر شهدای مدافع حرم پیکر مطهرش بر می گشت .
یک روز مهدی گفت من نمی خواهم قبر داشته باشم چون حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها قبر نداشت و من از این باب خجالت می کشم . اگر یک روزی شهید شدم یک وقت ناراحت نشوید که پسرم نیامد ، مادر جان من در غربت نیستم و آنجا برایم وطن است زیرا در کنار حضرت زینب سلام الله علیها هستم .در شبی که فرزندم شهید شده بود و من خبر نداشتم خواب دیدم که با پدرش دست به تفنگ آمد و گفت مادر می خواهم از شما خداحافظی کنم . گفتم بیا جلو عزیزم ببینمت که تا رفتم در را باز کنم آنها رفتند .
اعتقاد داشتم که عمر دست خداست
در ادامه الهام مولایی همسر این شهید والامقام اظهار کرد :من همیشه به مادرم می گفتم که اگر در زمان جنگ تحمیلی بودم دوست داشتم خواستگاری برایم بیاید که اهل جبهه باشد و زمانی که اقا مهدی برای خواستگاری آمدند و از خودشان گفتند دیدم که با تمام معیار هایم همخوانی دارد ولی هیچوقت فکر نمی کردم که به این زودی در این زمانه ایشان شهید شود .
در روز خواستگاری به من گفت : هر زمانی که حضرت آقا بگویند نیاز به اعزام است من می خواهم بروم و این کار را دوست دارم . من هم اعتقاد داشتم که عمر دست خداست و اگر بخواهد شهید شود چه در پیش من و چه در سوریه شهید می شود . به هر حال فردی که نمی تواند نسبت به محیط اطرافش بی تفاوت باشد می تواند یک زندگی خوبی را برایم فراهم کند که در سال 1385 زندگی مشترکمان را شروع کردیم .
نازنین فاطمه یک ساله بود که پدرش شهید شد
حرف از شهادت در خانه ما به یک چیز عادی تبدیل شده بود و می گفت اگر نبودم این کار را بکن و ....
آقا مهدی رابطه خاصی با شهدا مخصوصا شهید همت و بابایی داشت و زندگی نامه هایشان را می خواند .
در اوایل جوانی یک دوره برای تفحص به جنوب رفت و گفت : دنبال راهی هستم که از نظر معنوی بهم آرامش بدهد. انسان نباید به هر قیمتی زندگی کند بلکه باید طوری زندگی کند که قیمت بگیرد .
ما در اواخر سال 1393 صاحب یک دختر به نام نازنین فاطمه شدیم که سه ماهش بود آقا مهدی برای اولین بار اعزام شدند و یک ساله بود که پدرش شهید شد . چون نازنین فاطمه سن کمی داشت خیلی اذیت می شدم اما بهشت را به بها می دهند نه به بهانه . در این مدت این کلمه را زیاد شنیدم که می گفتند بنده خدا شوهرش شهید شده که واقعا کلمه قشنگ و جالبی نیست زیرا شهادت چیزی جز افتخار نیست و من با تمام سختی های دنیایی اش به شهادت همسرم افتخار می کنم.
در آخرین دیدار گفت نمی خواهم نازنین فاطمه را ببوسم
بر روی ولایت خیلی تاکید داشتند و تمام سخنرانی های آقا را چندین بار گوش می کردند که وقتی رهبری در یکی از بیاناتشان گفتند که هر کسی از پاسدار ها می تواند برود ، این سخن آقا برای مهدی حکم شد و در سال 1394 برای اولین بار اعزام شد . چون در محل کار به خوبی کار می کردند مسئولشان اجازه رفتن به ایشان را نمی داد به همین خاطر بین دو اعزام اول و دومشان یک سال فاصله افتاد تا اینکه علی رغم میل باطنی سردار آقا مهدی توانست اذن رفتن بگیرد و برود زیرا همه فهمیده بودند که آقا مهدی دیگر تاب ماندن ندارد و می خواهد اعزام شود .
در دومین اعزامشان به سوریه هنگام خداحافظی در اتاق نازنین فاطمه را بست و گفت نمی خواهم فاطمه را ببوسم . حالتی بود که انگار در و دیوار خانه نمی گذاشتند برود. فضای خانه سنگین بود و وقتی آقا مهدی رفت من وارد منزل شدم و شروع کردم به گریه کردن که 17 روز بعد شهید شدند . من تمام این ایام گریه می کردم و با خودم می گفتم زشت است نباید گریه کنم و مقاوم باشم تا اینکه یک شب آقا مهدی بهم زنگ زد و گفت نگران نباش ، من دارم جایی می روم و سه چهار روز دیگر بر می گردم و خودم به شما خبر می دهم . که دقیقا سه چهار روز بعد بهم خبر دادند آقا مهدی شهید شده اند . آن زمان خواهرم بهم گفت همسرت زخمی شده است من گفتم نه امکان ندارد آقا مهدی شهید شده است چون همیشه بهم می گفت دعا کن نه زخمی بشم و نه اسیر بلکه شهید شوم .
درباره اطمینان از شهادت آقا مهدی هم باید بگویم که همکاران ایشان گفتند که پشت بیستیم به ما گفت که دو تا تیر خورده است و خون ریزی شدیدی دارد و ما احساس کردیم سومین تیر را هم خورد زیرا سه تا یاحسین گفت و دیگر صدایی از مهدی نشنیدیم و متوجه شدیم که شهید شدند . فردای آن روز هم النصره تصاویر کشته های ایران را منتشر کرد
دیدن خواب شهادت 17 سال زودتر
زمانی که آقا مهدی شهید شد یک پیامی برایم ارسال شد که نوشته بود : من دوست شهید عزیز هستم . 17 سال پیش من و مهدی در یک مراسمی بودیم که شب در خواب دیدم در جنگ هستیم و مهدی تیر می خورد و بعد یک خانمی ایشان را بغل می کند و سرش را روی پای خودش گذاشت و مهدی شهید شد . در خواب فکر کردم خانم فاطمه زهرا هستند . وقتی برای مهدی تعریف کردم تا صبح گریه می کرد و گفت این خواب را برای کسی تعریف نکن و اگر یک روزی شهید شدم می توانی تعریف کنی . باورم نمی شود همانطوری که در خواب دیده بودم مهدی شهید شد .
معاون تربیت بدنی استان بود و به کوهنوردی ، تیراندازی ، غواصی و دفاع شخصی علاقه داشت .همیشه می گفت این بدن قوی که دارم مال این دنیا نیست باید استفاده خوب کنیم . با آقا مهدی خیلی به باغ و دشت می رفتیم که یک روز در باغ در اوجی که داشتیم احساس خوشبختی می کردیم بهم گفت اگر من نباشم سال دیگر تو این کارها را انجام بده . آقا مهدی سه چهار سال زودتر در اینجا شهید شدند بدین معنا که از دنیا دل کنده بودند .به یکی از علما گفتم که من اصلاً خواب شهید را نمی بینم؟ حاج آقا گفت : ایرادی ندارد با شناختی که من از شهید دارم می خواهد کم کم دل بکنید و به زندگی عادیتان برگردید .
می گفت اگر شهید شدم برایم کانال تلگرام بزنید
آقا مهدی علاوه بر سی روز ماه مبارک رمضان ، ده روز بعد از عید فطر را هم روزه می گرفت و خیلی کارهای فرهنگی دوست داشت و فیلم های شهدای مدافع حرم را می دید ، می گفت اگر من شهید شدم برایم کانال تلگرام بزنید و مراسم بگیرید گفتم آقا مهدی من این وسایل مجازی را ندارم و علاقه ای هم ندارم که گفت بهم قول بده این کارها را انجام بدهی که گفتم باشه.
در پایان گفتنی است شهید مهدی عسگری در تاریخ 1358/5/1 دیده به جهان گشود و در تاریخ 1395/03/27
در دفاع از حرم حضرت زینب سلام الله علیها در شهر حلب سوریه شربت شیرین شهادت را نوشید .
برای عضویت در کانال تلگرامی شهید مهدی عسگری اینجا را کلیک کنید