چند شب دیگر باز هم قرار است زائران ایرانی در بینالحرمین جمع شوند و دعای کمیل بخوانند. همین جا قول بدهید، وقتی به آن فراز از دعا رسیدید که «یا من اسمه دواء و ذکره شفاء» برای هموطنان بیمارمان هم دعا کنید که عجیب به دعای من و شما دل خوش کردهاند.
گفتگوی زائر با بیمارانی که دلشان برای کعبه پر می زند دعا كنيد آرزو به دل نمانيم پیر زن موبایل را با زحمت از کیفش بیرون میآورد، گوشی را نزدیک چشمش میگیرد تا کلید سبز را پیدا کند: «سلام دخترم... صبح رسیدم... همه چیز خوبه... شکر خدا...نگران نباشید...» خانم پرستار با سرم بالای سرش ایستاده تا گفتوگویش تمام شود. پیرزن از دخترش خداحافظی میکند و دوباره به سقف اتاق خیره میشود. پرستار آرام سوال میکند: «چرا واقعيت را نگفتی حاج خانم؟» و پیرزن جواب میدهد: « چی بگم؟ از دست اون بندههای خدا مگه کاری بر میاد؟» این جملهها را میگوید، چانهاش میلرزد، بغضش میترکد و ملافه سفید را روی صورتش میکشد. اینجا بخش c.c.u بیمارستان مدینه است، محل بستری شدن چندین زائر پیامبر(ص) که حال جسمی خوبی ندارند و چشم امیدشان به عنایت اهل بیت (ع) و دعای خیر ماست. روایت اول چقدر روزشماری کردم چند روز قبل از آنکه چمدان سفرش را ببندد، رفته بود و تعدادی از رگهای قلبش را به قول خودش بالون زده بود، یعنی مسیر جریان خون را در رگهای قلب باز کرده بودند، اما چند روز پیش وقتی از مسجدالنبی(ص) برگشت و خواست استراحت کند، حس کرد قفسه سینهاش سنگین شده. با خودش گفت: « انشاءالله طوری نیست.» اما این درد لعنتی دست بردار نبود تا آنکه «فهیمی» ۵۹ ساله مجبور شد سراغ پزشک کاروان برود؛ بعد از آن، نوار قلبی و...در نهایت فهمیدند که وضع قلبش تعریف چندانی ندارد. حالا چند روزی است که از صبح تا شب در همین اتاق سوت و کور روی تخت خوابیده و ثانیه شماری میکند تا زودتر مرخص شود و بتواند به مسجدالنبی (ص) برود. حاضر نیست مصاحبه کند، میگوید:« یک وقت بچههایم در ایران میخوانند و نگران میشوند.» میگویم: «خیالت راحت حاج خانم! روزنامه ما فقط در مکه و مدینه توزیع میشود.» خیالش که راحت میشود، سفره دلش را باز میکند و میگوید:« اولین بار است که به حج آمده ام، نمیدانید چقدر روزشماری کردم تا فیشمان در بیاید و بتوانم بیایم مکه و مدینه. حالا فقط از پیامبر(ص) یک خواهش دارم، مرا شفاعت كند تا بتوانم اعمال حج را انجام دهم.» روایت دوم همه رفتند، من جا ماندم بالاي سر بیمار یک کاغذ چسباندهاند که توجه را جلب میکند:«توجه! بیمار محرم میباشد.» خانم میانسالی روی تخت دراز کشیده و هر از گاهی پرستاران را صدا میکند که شما را به خدا فکری به حال من کنید. حکایت عجیبی دارد «جورکش»؛ چند شب پیش با همسرش به مسجد شجره رفت و محرم شد. هنگام خواندن نماز احساس کرد قلبش کمی درد میکند. وقتی پزشک کاروان معاینهاش کرد، فهمید حالش وخیم است، به همین دلیل دستور داده تا فورا او را به مدینه بازگردانند و در بیمارستان بستریاش کنند. گویا به دلیل مصرف برخی از داروهای ويژه بانوان، خون در دریچه قلبش لخته شده و فعلا باید در c.c.u بماند. همسرش هم چارهای نداشته جز آنکه به مکه برود و اعمالش را انجام دهد. حالا همه اعضاي کاروان این بانوی ۴۲ ساله، عمره تمتع را انجام دادهاند و او نگران است:« باور کنید از مرگ نمیترسم؛ فقط از خدا میخواهم به من اجازه دهد قبل از مردن، کعبه را ببینم.» دستانش را به حالت قنوت بالا می رود، خیره می شود به سقف اتاق و میگوید:«ای خدا! به حق قبر گم شده فاطمه، مرا آرزو به دل نگذار، خودت میدانی چقدر آرزو دارم دور خانهات طواف کنم.» صدای گریهاش بالا میرود و پرستاران آرامش میکنند. اشکهایش را پاک میکند و میگوید:«مدیون پیغمبر(ص) باشید اگر دعایم نکنید. همه شما چند روز دیگر میروید مکه؛دعا کنید آرزوی حج به دل من نماند.» پرستار میگوید:« حال روحیاش چندان خوب نیست، این موضوع ممکن است زمان درمان را افزایش دهد. از سوی دیگر چون محرم است، نمیتوانیم به او تزریق کنیم مگر در موارد بسیار ضروری؛صورتش را هم نباید بپوشاند. توی روزنامهتان بنویسید مردم حتما دعایش کنند.» روایت سوم خدایا تو شاهد باش زنان عاطفیترند. اشکشان که جاری می شود، دلشان را سبک میکند، اما مردان باید غمها را توی سینه جمع کنند تا غرور مردانهشان خرد نشود؛ درست مثل «کاظمیان»، زائر اصفهانی گزارش ما. میگویم:« خوبی حاجآقا؟ » میگوید:« من هنوز حاجی نشدم پسرم!» میگویم: «ان شاءالله میشوید. » کمی مکث میکند و جواب میدهد: «هر چه قسمت باشد. تا همین جا هم که آمدهام خدا را شکر میکنم. چند سال پیش رفتم برای حج ثبت نام کردم، اما پارسال به من گفتند که ۱۷ سال دیگر نوبتم میشود. با خودم گفتم من ۶۰ ساله از کجا معلوم ۱۷ سال دیگر زنده باشم، رفتم و دو تا فیش آزاد خریدم تا زودتر به مکه بیایم و قبل از مرگم خانه خدا را ببینم، اما انگار قسمت نیست. اگر همین جا بمیرم، باز هم خدا را شکر میکنم که کنار قبر پیامبر(ص) جان دادهام، چه افتخاری از این بالاتر؟ » چشمانش را میبندد، نفسی عمیق میکشد و میگوید:«شکرت خدا، راضیام به رضای تو. شاید در سرنوشت من حج ننوشتی، ولی خودت شاهدی که من همه کار کردم تا دور خانهات بچرخم.» روایت آخر یا من اسمه دواء چند شب دیگر باز هم قرار است زائران ایرانی در بینالحرمین جمع شوند و دعای کمیل بخوانند. همین جا قول بدهید، وقتی به آن فراز از دعا رسیدید که «یا من اسمه دواء و ذکره شفاء» برای هموطنان بیمارمان هم دعا کنید که عجیب به دعای من و شما دل خوش کردهاند.