جمعه ۲۸ ارديبهشت ۱۴۰۳ , 17 May 2024
يکشنبه ۱۹ شهريور ۱۳۹۱ ساعت ۱۸:۰۶
کد مطلب : 283
«پایی كه جا ماند» در خاك كشور عراق و در شهر بغداد جا ماند تا یك وجب از خاك این كشور در دست دشمن جا نماند تا رزمنده‌ی دیده‌بان ۱۶ساله‌ی دیروز بگوید: مرگ بر پادشاهان بزدل و ترسوی دیروز این مملكت و ننگ بر آدم‌هایی كه كوتاهی كردند و از دل تاریخ، حماسه‌ی عاشورا و منش عاشورا و تفكر امام حسین علیه‌السلام را بیرون نكشیدند كه در مقابل‌ هر دشمنی با چنگ و دندان و با دست خالی بجنگند تا عهدنامه‌هایی مثل گلستان و تركمانچای به این مملكت تحمیل نشود. دشمنان قلدر ما در قرن بیستم قوی‌تر و بیشتر از سال ۶۱ هجری قمری بودند، دست ما هم همان میزان خالی بود، ولی این بچه‌ها تحت رهبری آیت‌الله امام خمینی رضوان‌الله‌علیه و با تأسی به فرهنگ عاشورا توانستند همه‌ی معادلات پیچیده و نقشه‌های شوم دشمنان را به هم بریزند تا ما یك وجب از خاك ایران را به دشمن ندهیم
سكانس نایاب خاطرات جنگ
سكانس نایاب خاطرات جنگ
پايگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيت‌الله‌العظمی سيدعلی خامنه‌ای (مد‌ظله‌العالی)
گفت‌وگو با مردی كه پایش را در اسارت جا گذاشته ولی دلش را به عصایش تكیه داده و آورده است، كار چندان سختی نیست. كافی است بخواهی برایت تعریف كند كه چقدر دلش برای اسارت تنگ شده و حالا چه آرزویی دارد تا مصاحبه آغاز شود. سید ناصر حسینی‌پور، نویسنده‌ی كتاب «پایی كه جا ماند» یك روز قبل از این‌كه به دیدار رهبر انقلاب برود و با خانواده‌اش نماز را به امامت ایشان اقتدا كند مهمان ما بود. یكی از مهم‌ترین نگرانی‌های حسینی‌پور، ثبت خاطرات دوران اسارت آزادگان و خاطرات رزمندگان دفاع مقدس است. خاطراتی كه از نظر او ثبت نشدنش ظلم به آینده‌ی ایران است.

 به عنوان نخستین پرسش لطفاً بفرمایید كه قضیه‌ی حضور شما در تیم مذاكره‌ی شورای عالی امنیت ملی (در نشست بغداد) چه بود؟
من در بخش جنگ نرم و به‌ويژه در میز ادبیات مقاومت در شورای عالی امنیت ملی كار می‌كنم تا از ظرفیت ادبیات پایداری در داخل و خارج از ایران استفاده كنیم. در جنبه‌ی داخلی، استفاده از ادبیات مقاومت یك ظرفیت است برای بازدارندگی و تربیت انسان‌های انقلابی. می‌توان گفت كه ادبیات مقاومت هنوز با درصد بالایی از افراد جامعه ارتباط برقرار نكرده است و این‌گونه ما ظرفیت عظیمی برای الگوسازی و الگودهی را از دست می‌دهیم.
 یكی از كارهای ویژه‌ی شما در جنگ و حتی در روزهای اسارت، ‌دیده‌بانی بوده و این دیده‌بانی را هم به نحوی شایسته انجام می‌دادید. گزارش‌های این دیده‌بانی‌ها هم در جنگ مورد توجه قرار می‌گرفت كه فرماندهان و طراحان از آنها استفاده‌ می‌بردند و هم در دوران اسارت كه حاصلش شده این كتاب. شما آیا الان هم دیده‌بانی می‌كنید؟
الان در حوزه‌ی جنگ نرم و ادبیات پایداری دیده‌بان هستم؛ از این منظر كه بدانیم كجاها می‌توانستیم ادبیات مقاومت را تزریق كنیم و نكرده‌ایم. فكرم الان شناسایی این درد است. من به عنوان یك دیده‌بان، از بالا كه نگاه می‌كنم، می‌بینم خیلی از فیلم‌های سینمایی ما نتوانسته ادبیات و زندگی رزمندگان ما را به تصویر بكشد. قهرمانان جنگ ما دست‌یافتنی بودند، اما در این فیلم‌ها آنها را دست‌نیافتنی‌ نشان می‌دهند. من از بالا می‌بینم كه یك رزمنده و یك گروهان و یك گردان تا بتواند یك خط عراق را بشكند، چقدر باید تلفات بدهد. اغلب عراقی‌ها آدم‌هایی جنگجو بودند، اما ما با آنها می‌جنگیدیم و پیروز می‌شدیم.

مدیریت بحران در زمان جنگ با دست خالی و سلاح ایمان در مبارزه با همه‌ی دشمنان این ملت كارساز بود و این ملت را به بالاترین قله‌های افتخار و كمال و استقلال رساند. امروز آن مدیریت و آن شیوه در بحث غنی‌سازی اورانیوم توانسته ایران را در جرگه‌ی كشورهای استفاده‌كننده از اورانیوم قرار دهد. همین مدیریت می‌تواند مشكلات امروز جامعه را هم یكی پس از دیگری حل كند و با وجود تحریم ما می‌توانیم روی پای خودمان بایستیم.


 شما در كتاب به نوجوانی و جوانی خودتان اشاراتی دارید و از پدر و برادرهایتان ذكر خیری می‌كنید. الان اوضاع زندگی چطوره است؟
الحمدلله ما پنج برادر به‌اضافه‌ی پدرمان در جبهه بوده‌ایم. می‌توانستیم برویم و رفتیم. هركدام مشوق دیگری بود و این خیلی باارزش است. ما برادران سه نفرمان جانباز هستیم، دو نفر آزاده. من آزاده‌ی جنگ ایران و عراق هستم و برادرم آزاده‌ی سیاسی. یك شهید در سبد دفاع از نظام و ارزش‌های انقلاب اسلامی داریم و الحمدلله هركدام از برادرها در جایگاهی كه مشغول خدمت هستند، موفقند.
بخش عظیمی از رزمندگان و آزادگان دیدگاهی دارند كه آن نگاه سم ادبیات مقاومت و آفت ترویج ادبیات دفاع مقدس است. خیلی از این بچه‌ها می‌گویند برای خدا رفتیم جنگیدیم و چیزی هم نمی‌نویسیم. آنها كه بعد از ما ایران را تحویل می‌گیرند، به پشتوانه‌ی چه فرهنگ و منشی ایران را اداره كنند؟

 تا حالا دلتان برای اسارت تنگ شده است؟
من خیلی دلم برای دوران اسارتم تنگ می‌شود! زیاد! به بچه‌ها هم می‌گویم. بر خلاف دوستانم من آرزو دارم بروم و در همان زندان‌ها یك شب بخوابم. دوست دارم بروم آن زندان‌ها را ببینم و در آن جاهایی كه خاطراتی برایم اتفاق افتاده، چشم‌هایم را ببندم و به آن خاطرات فكر كنم. من دلم برای آن دژبان‌های بعثی تنگ شده است. این هم فقط یك علت دارد؛ آن خاك‌ها و آن اردوگاه‌ها زیبایی‌های كمالات انسانی را تولید می‌كرد. آن جا محل پرورش زیبایی بود؛ محل پرورش معنویت و كمال‌خواهی و آرمان‌خواهی. خاكریزهای جنوب، خاكریزهای طلاییه و شلمچه به‌تنهایی یك وزارتخانه فرهنگ و ارشاد اسلامی است و حتی بیشتر از وزارت ارشاد هم كار می‌كند، چرا كه وزارت ارشاد نتوانسته به اندازه‌ی یكی از خاكریزهای طلاییه و شلمچه انسان انقلابی پرورش بدهد. حتی بیشتر خطبای ما هم به اندازه‌ی آن خاكریزها نتوانسته‌اند انسان انقلابی پرورش دهند. وقتی آدم در خاكریزهای طلاییه و شلمچه و فكه می‌نشیند، آنها خودشان سخنران‌اند. خودشان دل‌ها را تغییر می‌دهند. حتی اردوگاه‌های عراق هم همین شكلی‌اند. آن‌جا محل تولید زیبایی‌ها و كرامت‌ها و ارزش‌های متعالی فرزندان روح‌الله رضوان‌الله‌علیه بود. من دلم برای آن زیبایی‌ها تنگ شده است.

 عراق امروز با عراق دیروز چه تفاوتی در چشم شما دارد؟ در سفری كه داشتید، آیا توانستید به این مناطق خاطره‌ساز گذشته سر بزنید؟
من بیشتر خاطراتم از اردوگاه‌هایی است كه خارج از بغداد بود. آن‌جاها را نتوانستم بروم. اگر مجالی پیش می‌آمد، می‌رفتم. بیمارستان الرشید بغداد را رفتم كه با بولدوزر صاف كرده بودند! دیدن آن آدم‌ها شاید شدنی نباشد. بعد از بیش از بیست سال من اسم‌های بسیاری به سفیر ایران در عراق دادم. در عراق امروز كسی مثل نوری مالكی جای صدام نشسته كه زیباترین تعابیر را از امام خمینی رضوان‌الله‌علیه دارد. برایم خیلی زیباست كه وقتی نوری مالكی یا جلال طالبانی در مورد امام خمینی رضوان‌الله‌علیه یا مقام معظم رهبری صحبت می‌كنند، انگار یكی از چهره‌های سیاسی ایران صحبت می‌كند. در سالگرد امام زیباترین تعابیر و بهترین تحلیل‌ها را از نوری مالكی در صداوسیمای جمهوری اسلامی شنیدم و این آدم جای صدام نشسته است. پس وقتی برای دیدن این آدم به كاخ صدام رفتم، هر لحظه احساس می‌كردم كه الان صدام از یكی از درها وارد می‌شود و می‌گوید: آهای ناصر استخباراتی! این را بگیرید ببرید در زندان‌های تكریت! این نباید این‌جا باشد!
 
به عنوان یك نویسنده كی و چطور می‌نوشتید؟
از عراق كه آزاد شدم، سخنرانی‌هایم شروع شد. من از ۱۹ سالگی خیلی از مدارس راهنمایی و دبیرستان شهرم را می‌رفتم. جوری شد كه به استان‌های دیگر و شهرهای دیگر هم كشیده شد. دیدم كه اینها را می‌شود نوشت. البته برادرم خیلی تشویقم كرد كه شما چرا اینها را پیاده نمی‌كنید؟ جرقه‌ی نوشتن كتاب را برادرم زد. من شروع كردم به نوشتن، هر روز را نوشتم. خوب در فاصله‌ی سه تا چهار سال خوب نوشته شد. من خیلی از آدم‌ها را باید پیدا می‌كردم. وضعیت امروز آدم‌ها را باید در پانوشت‌ها می‌نوشتم. خیلی از خاطرات و اطلاعات كتاب من جوری بود كه باید آدم‌ها را پیدا می‌كردم و بعضی ابهامات را می‌پرسیدم. این باعث شد كه كار همین‌جور بماند و من بادقت بنویسم تا شما كه این كتاب را می‌خوانید اطمینان كنید كه این آدم‌ها در دسترس هستند و می‌شود آنها را دید و مصاحبه كرد. كسی كه پول چند كیلو میوه و خوراك خانواده‌اش را می‌دهد تا این كتاب را بخرد، نباید پشیمان شود كه چرا هفده‌هزار تومان داده برای خرید این كتاب. طبیعی بود كه من بسیار وسواس داشته باشم برای دقت در جزئیات.

پرسیدن ابهامات و آوردن پانوشت‌ها كار مفصلی بود. وقتی آقای مرتضی سرهنگی این اثر را دید به یاسوج سفر كرد و یك سال و نیم كتاب را می‌خواند و به من می‌گفت این را بیشتر توضیح بده! این را از متن اصلی در بیاور! و در پانوشت توضیح بده! من را به عنوان یك استاد راهبری كرد. چون من تجربه‌ی كار در این قد و قواره را نداشتم.

 شما این كتاب را در ۱۵ فصل تنظیم كرده‌اید. فكر می‌كنید چند فصل آن هنوز نانوشته مانده است؟
اصلاً فصول دفاع مقدس این كتاب هنوز نوشته نشده است. این كتاب یك روز من از جنگ را نوشته و خاطرات اسارت بنده است. این كتاب كتاب جنگ نیست. كتاب خاطرات این سوی خاكریز نیست. یك كتاب ۸۰۰ صفحه‌ای از خاطرات این سوی خاكریز من مانده است. آنها هم یادداشت‌های روزانه‌ی من بود كه در سنگر اطلاعات، اسیر عراقی‌ها شد. من قبلاً یادداشت روزانه می‌‌نوشتم.

 این صراحت و شفافیت كه در روایت كتاب هست، از كجا آمده است؟
ما لرها در گفتار و نوشتار‌مان صداقت داریم. معمولاً لرها این‌جوری‌اند كه اهل حیله و اغراق نیستند. دوستی می‌گفت چرا این‌جا نوشتی كه همه برای امام حسین علیه‌السلام گریه كردند؟ اما من برای دل خودم گریه كردم! خوب می‌نوشتی برای امام حسین گریه كردم. من به او گفتم من كم‌آورده بودم و دنبال فرصتی بودم كه از امام حسین علیه‌السلام استفاده كنم و یك دل سیر برای خودم گریه كنم. من آن روز و آن شب برای سیدالشهدا علیه‌السلام گریه نكردم، برای دل خودم گریه كردم.


 برای این كتاب چه آرزویی دارید؟

آرزوی خاصی ندارم. همین كه این كتاب من را ۱۶ ساله كرده، برایم كافی است. من برای همیشه در تاریخ ۱۶ ساله مانده‌ام. من اگر پیر بشوم و بمیرم، باز هم ۱۶ ساله‌ام و این پاداشی است كه ادبیات جنگ و اسارت به من داده است. ممنونم و خدا را شكر می‌كنم. به بچه‌ام گفتم یك روز ۶۰ ساله و ۷۰ ساله می‌شوی و می‌میری، اما من كه پدر تو هستم، ۱۶ ساله می‌مانم.
دشمنان ما در قرن بیستم قوی‌تر و بیشتر از سال ۶۱ هجری قمری بودند، دست ما هم همان میزان خالی بود، ولی این بچه‌ها تحت رهبری امام خمینی و با تأسی به فرهنگ عاشورا توانستند همه‌ی معادلات پیچیده و نقشه‌های شوم دشمنان را به هم بریزند تا ما یك وجب از خاك ایران را به دشمن ندهیم.

 به نظر شما چرا آزادگان ما تاكنون نگارش كتابی در این حجم و كیفیت را تجربه نكرده‌اند؟
بنده جزء آن آدم‌هایی هستم كه بچه‌های آزاده را به نوشتن ترغیب می‌كنم. من به بعضی آزاده‌ها كه قلمی دارند و تحصیلات عالیه‌ای دارند، به دوست عزیزی كه دكتری مدیریت استراتژیك داشت، پیشنهاد نوشتن كتابی را دادم و گفتم من حاضرم برای كتاب شما وقت بگذارم و تجربیات خودم را منتقل كنم. به این دلیل كه خاطرات این دوستان من فقط مربوط به خودشان نیست؛ مربوط به تاریخ یك ملت است. ادبیات بازداشتگاهی مربوط به نسل‌های آینده است.

اگر جنگ را به چند سكانس تقسیم كنیم، در بحث شهدا دین‌هایی ادا شده. در مورد جانبازان نویسندگان بسیاری دست به قلم برده‌اند. رزمندگان ما كتاب‌های بسیاری نوشته‌اند. فرماندهان همین‌طور. اما موضوع آزادگان به عنوان سكانس بعد و گونه‌ای نایاب از خاطرات جنگ است كه در دنیا هم پرطرفدار است. مثل یادداشت روزانه كه نایاب است، ادبیات بازداشتگاهی در دنیا بسیار طرفدار دارد. در جنگ جهانی اول یا دوم یا جنگ كره‌ی شمالی و كره جنوبی یا دیگر جنگ‌ها، خاطرات اسیران جنگی برای دنیا یك گونه‌ی شناخته شده است.

 چه توصیه‌ای دارید برای آزادگانی كه می‌خواهند سرگذشتشان را مكتوب كنند؟
در موضوع ثبت خاطرات خیلی زود دیر می‌شود. ما نهایتاً ۲۰ سال وقت داشتیم برای نوشتن و ثبت كردن، اما نظام فرهنگی ما باید بیشتر مایه می‌گذاشت كه نگذاشت. یك رزمنده‌ی ۴۰ ساله یا فرمانده گردان ۴۰ ساله بعد از پایان جنگ در سال ۶۷ سینه‌اش مملو از خاطرات بود. امروز مجید كریمی كه فرمانده یكی از گردان‌های خط‌شكن فاو بود، رفته زیر خاك و تمام خاطراتش را هم با خود برده. نه‌تنها مجیدكریمی، كه مجیدهای كریمی در سراسر این كشور رفته‌اند یا در حال رفتن‌اند با ده‌ها و صدها كتاب «بابانظر»، «دا»، «كوچه‌نقاش‌ها» و «پنهان زیر باران». نظام باید قدر این ادبیات را می‌دانست و به جای یك پل یا چند متر آسفالت جاده، باید می‌گفت این هزینه‌ را بگذارید تا ادبیات جنگ ساری و جاری شود روی كاغذ. آدم‌های جنگ ما یا به مرگ طبیعی یا با اثرات ناشی از جنگ می‌میرند و حرف‌هایشان ناگفته می‌ماند. فرمانده‌ گردانی كه سایت موشكی فاو را فتح كرد، وقتی سال ۸۹ با هم حرف می‌زدیم، می‌گفت فلانی كی بود؟ من یادم رفت! خودش می‌گفت ۱۰-۱۵ سال پیش خاطراتم را می‌توانستم بنویسم، ولی نیامدند سراغم. ظلمی كه به ادبیات مقاومت شد، جبران‌ناپذیر است. آنهایی كه در نهادهای فرهنگی و نهادهای مرتبط با ادبیات جنگ قرار گرفتند و این دیدگاه و این بلندنظری را نداشتند، نتوانستند آن دور دورها را ببینند و این دیدگاه را نداشتند و برای این موضوع هزینه نكردند.
شاید اگر شما هم می‌خواستید منتظر بمانید تا كسی خاطرات شما را ضبط كند، این كتاب الان روی میز نبود!
بله. و صحبت شما را این‌گونه تكمیل می‌كنم كه بخش عظیمی از رزمندگان و آزادگان دیدگاهی دارند كه آن نگاه سم ادبیات مقاومت و آفت ترویج ادبیات دفاع مقدس است. خیلی از این بچه‌ها می‌گویند برای خدا رفتیم جنگیدیم و چیزی هم نمی‌نویسیم. شما این را از خیلی‌ها می‌شنوید. من عرضم به این بچه‌ها این است كه شما برای خدا رفتید جنگیدید و آن شرایط و زمانه را بیمه كردید. ما ها كه مُردیم، آنها كه بعد از ما ایران را تحویل می‌گیرند، به پشتوانه‌ی چه فرهنگ و منشی ایران را اداره كنند؟ آیا امروز جوان مسجدی و هیئتی كه این كتاب را می‌خواند و برای من اس‌ام‌اس می‌دهد یا پیام می‌گذارد كه سید با شما در زندان‌ها كابل خوردم، با شما گریه كردم، با شما خندیدم. خوب این بچه پیام ما را گرفته و مسئولیتش بیشتر و شخصیتش شكل‌گرفته‌تر شده است. آن سم و آفتی كه گفتم، موجب ثبت‌نشدن بخش عظیمی از خاطرات جنگ شده است و من به دوستان عزیزم كه چنین نگاهی دارند، باید بگویم مبادا شما به آینده‌ی ایران ظلم ‌كنید. به آینده‌ی این كشور كه می‌توانید و می‌توانیم فرهنگ و روش و منش‌مان را منتقل كنیم.

 چه نكته‌ای پس از انتشار این اثر باقی مانده كه در بازنگری‌ها متوجه شدید در كتاب نیست؟
من یادداشت‌هایم را در قالب كاغذهای كوچكی می‌فرستادم برای دوستان كه در صفحه‌ی فلان و خط فلان این را اضافه كنید، اما برخی از آنها از قلم افتاده‌اند. یا برخی خاطراتم ماندند لای دو سه كتابی كه گذاشته بودم. می‌خواستم آنها را بعداً در كتاب وارد كنم كه بعد دیدم نشده است. برخی نكات چندخطی كه هر كدامش محوری مهم محسوب می‌شده؛ مثلاً ماجرای آن خلبانی كه پسرعمویش برایم می‌گفت خانم و دخترش در تصادف كشته شدند و معتقد بود این نتیجه‌ی بمباران مدارس دزفول است. بعد در همان بیمارستان یك خلبان ایرانی بود كه آمده بود یك پل را در الاماره بزند، اما وقتی دیده بود زنان و كودكانی‌ روی این پل هستند، دور گرفته بود آن سوتر كه آنها رد شوند و بعد پل را زده بود. پدافند هوایی عراق هم او را زده بود و همین كه افتاده بود، عراقی‌ها رفتند و تكه‌پاره‌اش كردند! آن خلبان عراقی به من می‌گفت: خلبان ما را ببین و خلبان شما را ببین! آدم‌هایی او را می‌زدند كه می‌توانست پل شهرشان را بزند و زن و بچه‌شان را بكشد. دنیایی از حرف و حدیث همیشه در این نوع آثار جامی‌افتد. البته بسیاری از اینها در چاپ جدید اصلاح شده و ان‌شاءالله به انتشار خواهد رسید.

شما چه كتاب‌هایی در حوزه‌ی دفاع مقدس را پیشنهاد می‌دهید؟
من یكی از طرفداران پر و پا قرص چند كتابم. قبل از خواندن «پایی كه جاماند»، به آنهایی كه دنبال عشق واقعی در میان كوچه و خیابان و اینترنت و فضای مجازی می‌گردند و آنها كه دنبال عشقی هستند كه بتواند آدم را آرام كند، كتاب «نامه‌های فهمیه» را پیشنهاد می‌كنم. خانمی كه بسیار اهل قلم است و شوهرش هم قلم بسیار زیبایی دارد. شوهرش دانشجوی مهندسی كامپیوتر دانشگاه صنعتی شریف آن زمان بوده است. بعد اینها در نامه‌هایی كه ‌نوشته‌اند، چه قدر عارف‌اند، چه ادبیات قشنگی دارند. در موضوعات دیگر كتابی كه بسیار مغفول مانده و بسیار زیبا و اثرگذار است، از همین انتشارات سوره‌ی مهر است؛ كتاب «پنهان زیر باران». من مردم و جوان‌ها را به خواندن كتاب‌های «دا»، «بابانظر»، «كوچه نقاش‌ها» و «پنهان زیر باران»، «احمد احمد»، «عزت ‌شاهی» و «دختر شینا» دعوت می‌كنم.
یكی از محورهایی كه در حاشیه‌ی تقریظ رهبر انقلاب بر این كتاب منتشر شده، توصیه به ترجمه‌ی كتاب به زبان‌های عربی و انگلیسی است. برای انجام این دستور چه اقدامی صورت گرفته است؟
وقتی این دستور صادر شد و به سمع و نظر مسئولان حوزه‌ی هنری رسید، ۳ یا ۴ جلسه برگزار كردند. من اطلاع دارم كه ظرف همین چند روز، ترجمه‌ی عربی و انگلیسی را در دستور كار قرار داده‌اند و فكر می‌كنم كمتر از هشت ماه تا یك سال آینده این اتفاق بیفتد.

 می‌توانید كتاب را در یك پاراگراف خلاصه كنید؟
«پایی كه جا ماند» در خاك كشور عراق و در شهر بغداد جا ماند تا یك وجب از خاك این كشور در دست دشمن جا نماند تا رزمنده‌ی دیده‌بان ۱۶ساله‌ی دیروز بگوید: مرگ بر پادشاهان بزدل و ترسوی دیروز این مملكت و ننگ بر آدم‌هایی كه كوتاهی كردند و از دل تاریخ، حماسه‌ی عاشورا و منش عاشورا و تفكر امام حسین علیه‌السلام را بیرون نكشیدند كه در مقابل‌ هر دشمنی با چنگ و دندان و با دست خالی بجنگند تا عهدنامه‌هایی مثل گلستان و تركمانچای به این مملكت تحمیل نشود. دشمنان قلدر ما در قرن بیستم قوی‌تر و بیشتر از سال ۶۱ هجری قمری بودند، دست ما هم همان میزان خالی بود، ولی این بچه‌ها تحت رهبری آیت‌الله امام خمینی رضوان‌الله‌علیه و با تأسی به فرهنگ عاشورا توانستند همه‌ی معادلات پیچیده و نقشه‌های شوم دشمنان را به هم بریزند تا ما یك وجب از خاك ایران را به دشمن ندهیم.
https://tabeshekosar.ir/vdcgrw9x4ak97.pra.html
نام شما
آدرس ايميل شما