جمعه ۲۸ ارديبهشت ۱۴۰۳ , 17 May 2024
سه شنبه ۳۰ آبان ۱۳۹۱ ساعت ۱۸:۱۸
کد مطلب : 1372
روایت حسین دقیقی از لحظه ی خداحافظی با برادر

گفت که من می خواهم هیچ اسم و اثری از من نباشد و همین هم شد

مجتبی پلاک نداشت و نمی خواست هم با خود پلاک ببرد به مجتبی گفتم داداش با خودت پلاک ببر گفت من می خواهم گمنام باشم نمی خواهم اسمی از من در این دنیا باشد گفتم بیا پلاک من ببر خانواده بعدا اذیت می شوند تو می خواهی پدر و مادر اذیت بشن ؟ گفت که من می خواهم هیچ اسم و اثری از من نباشد فقط اون طرفی باشم
گفت که من می خواهم هیچ اسم و اثری از من نباشد و همین هم شد
سرتیپ پاسدار حسین دقیقی در گفت و گو با رسانه ی الکترونیکی تابش کوثر درباره لحظه ی خداحافظی با برادر شهید خود مجتبی دقیقی در عملیات کربلای ۸ گفت :
مجتبی در تخریب لشکر ۱۰ کار می کرد کار تخریبش را انجام داد و برگشت چون تخریب چی ها باید خط را باز می کردند و تحویل بچه های اطلاعات می دادند وقتی که برگشت بچه های اطلاعات آمادگی برای همراهی گرگان را نداشتند
مجتبی بعد از اینکه مسئولیت تخریب را انجام داده بود، مسئولیت اطلاعات را هم قبول کرد و وقتی  که می خواست برود لباسش بوی مواد پیدا کرده بود لباسی هم نداشت ، لباس من را گرفت و پوشید
وی در ادامه افزود :من در لشکر ۱۰ حدودا ۲۰۰ متری خط مقدم بودم مجتبی پلاک نداشت و نمی خواست هم با خود پلاک ببرد
به مجتبی گفتم داداش با خودت پلاک ببر گفت من می خواهم گمنام باشم نمی خواهم اسمی از من در این دنیا باشد
گفتم بیا پلاک من ببر خانواده بعدا اذیت می شوند تو می خواهی پدر و مادر اذیت بشن ؟
گفت که من می خواهم هیچ اسم و اثری از من نباشد فقط اون طرفی باشم من خیلی اسرار و التماس کردم برادر این پلاک من تو جیبت بگذار ابدا پلاک نبرد و در نهایت ما با هم خداحافظی کردیم و او گرگان برداشت و رفت
وی افزود : معبری که بچه ها می خواستند در آن عملیات را انجام بدهند معبر خیلی محدودی بود
به من اطلاع دادند مجتبی ترکش خورده و در نقطه ای که می دانستم کجاست افتاده است
من به عنوان رئیس ستاد لشکر باید عملیات را هدایت می کردم و نمی توانستم به دنبال برادرم بروم
یعنی در آن موقعیت رفتن به دنبال برادر جفای به بقیه بود ممکن بود در ان لحظه ای که حتما این طور می شد بیستیم و هدایت لشکر رارها کنی و بروی دنبال جسد برادر ، آنوقت صد ها برادر دیگر به خاک و خون بغلتند لذا نمی توانستم بروم و این برای من خیلی تلخ بود و با کمال وقوف که این مکان دست عراقی ها بیفتد و الان نروم و برادرم را بیاورم بعدا امکانش نیست نرفتن را ترجیح دادم و توی سنگر ۲۰۰ متری ماندم
حساز جنازه ایشاین دقیقی افزود : هنوزم که هنوز است هیچ اثری باقی نمانده و البته من این حادثه را ان شب نوشتم و هر وقت که آن نوشته را می خوانم دوباره حال آن شبی را پیدا می کنم که مجبور شدم به خاطر مسئولیت ای که داشتم نتوانستم پیش مجتبی بروم و مجتبی مفقود شد
جنازه اش هم هرگز به دست ما نرسید به خواسته اش رسید و هیچ اثری از او در این دنیا نیست بعدا که من افرادی را فرستادم به آن نقطه ای که مجتبی در آن افتاده بود گزارش دادند که در آن نقطه هیچ اثری از مجتبی نبود چون در آن منطقه صبح یک تپه بود ولی عصر به یک چاله تبدیل شده بود یعنی آنقدر آن نقطه را کوبیده بودند که هیچ اثری از آن تپه نبود بلکه به یک چاله ی بزرگ تبدیل شده بود و حتی استخوان و علامت و کلاهی نبود البته قبل از شهادت خیلی به او اصرار کردم که کلاه کاسکت با خودش ببرد اما قبول نکرد و گفت که من دیگر بر نمی گردم و برای شهادت می روم او شهادت را آگاهانه انتخاب کرده بود
مدیر عامل سازمان تامین اجتماعی نیروهای مسلح در ادامه گفت :به هیچ وجه دنیایی نبود ، از تمام دنیا بریده بود فقط خدا را می دید و هیچ چیز دیگر را نمی دید و فقط شهادت و نوری می دید که دنبالش بود
دنبال ان نوری می رفت که بر رسول خدا نازل شده بود و این نورانیت را پیدا کرده بود این واقعیت است یعنی ان سطح عرفانی که ان جوان در آن لحظه نه به عنوان برادرم حالا در واقع برادر سببی یا نسبی بحث دیگری است رابطه ما در آن لحظه فراتر از رابطه نسبی برادری بود من در این جوان سطح بالای عرفانی که  به هیچ وجه برای من دست یافتنی نبود می دیدم  و او این مسیر را انتخاب کرد و رفت
https://tabeshekosar.ir/vdce.f8zbjh8xw9bij.html
نام شما
آدرس ايميل شما

محمد میراحمدیان
واقعا این چه معنویت ای است که جوانان در این سنین در جبهه دارند
واقعا شهدا حق اشان شهادت است
اقا این اقای سردار اسم برادرشو رو بچش گذاشته؟
مرددریای خزر
خوشا آنان که پی بردند به اسرار علت ها
خوشا به حالشان خوشا به معنویتشان