اين كلاههايي هست كه ما پايين ميكشيم و چشمهايمان باز است. يك همچنين چيزي حضرت علي داشت. يعني صورتش را ميپوشاند و فقط چشمهايش باز بود. در خانهي فقرا ميرفت. ميگفت: ميخواهم هم شكم سير شود و هم اينها مرا نشناسند كه فردا در كوچه به من سلام كنند، به خاطر شكمشان. سلام ميخواهد كند براي خاطر خدا سلام كند. اوه، اين بود كه عيدي ما را داد. اين بود كه، اين بود كه... يكي از آقايان ميگفت بيمارستان رفتم. جعبهي گزي هم دستم بود. دور تخت بيمار شلوغ بود. ما جعبه را گذاشتيم و آمديم. بعد گفتيم: اِ... ما اين جعبهي گز را داديم بيمار نفهميد براي ما است. يعني اين مهم است. «لَا نُرِيدُ مِنكمُْ» نه جزا ميخواهم، نه تشكر. بعضيوقتها آدم جزا نميخواهد، تشكر ميخواهد. مثلاً من ممكن است اينجا سخنراني كنم، پول هم نگيرم. ولي توقع دارم كه وقتي مريض شدم، خوب خوش انصاف، حالا كه ما چند تا روضه خوانديم پول نگرفتيم، مريض شديم، يك تلفني كن. اين خيلي مهم است كه آدم در دلش نه جزا بخواهد و نه تشكر.