Share/Save/Bookmark
توصيه مطلب
۰
 
اظهارات نصرالله درباره شخصیت آیت‌الله بهجت
تاریخ انتشار : چهارشنبه ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۵ ساعت ۱۷:۴۷
آیت الله بهجت در واقع پدری معنوی بودند و ما نیز ایشان را پدری معنوی می‌دانستیم. این موضوع پس از رحلت امام خمینی تقویت شد. هنگامی که دیدیم رهبر و ولی امر ما یعنی حضرت آیت الله العظمی خامنه‌ای(دام ظله الشریف) وقتی برای زیارت به قم مشرف می‌شوند بسیار اصرار دارند با حضرت شیخ(قدس سره) دیدار کنند، توشه بگیرند، سؤال کنند، استفاده ببرند و از راه‌نمایی‌های او بهره ببرند، دیگر تکلیف ما به عنوان سربازان و پی‌روان آن رهبر مشخص بود. در نتیجه شاید پس از رحلت حضرت امام خمینی(قدس سره الشریف) این ابوت روحی و معنوی و ارتباط روحی قوی‌تر شد.

به گزارش تابش کوثر، سایت «مقاومه» با سید حسن نصرالله دبیرکل حزب الله درباره شخصیت مرحوم آیت‌الله بهجت به گفت‌وگو پرداخته است:

مجری: سلام علیکم و رحمت الله و برکاته. امروز در محضر سید حسن نصرالله(حفظه الله)، دبیرکل حزب الله، هستیم. این مصاحبه به غور در شخصیت عارف بزرگ آیت الله العظمی شیخ محمد تقی بهجت(قدس سره الشریف) یکی از شخصیت‌های بی‌نظیر معنوی و علمی اختصاص دارد. در این برنامه به سرگذشت ایشان و پیوند آن با حضرت دبیرکل حزب الله خواهیم پرداخت.

حضرت سید، اگر ممکن است بفرمایید در چه سالی با آن عارف بزرگ آشنا شدید و این آشنایی چگونه صورت گرفت؟

سید حسن نصرالله: بسم الله الرحمن الرحیم. تقریبا پس از سال ۱۹۸۵ میلادی، زمانی که ما در قالب هیئت‌هایی به جمهوری اسلامی ایران می‌رفتیم. سن بنده آن زمان ۲۵ یا ۲۶ سال بود. ما که هیئتی از مسئولان و فرماندن وقت حزب الله بودیم، برای پی‌گیری موضوعات لبنان، منطقه و مشخصا مسائل مقاومت لبنان با برادران مسئول جمهوری اسلامی دیدار می‌کردیم. در اولین سفر چون اطلاعات بسیار کم و محدودی از قم داشتیم به بعضی برادران مسئول گفتیم می‌خواهیم به زیارت قم مشرف شویم، با چه کسی دیدار کنیم؟ یکی از افرادی که آن‌ها بسیار تأکید کردند اگر به قم مشرف شدید به دیدارشان بروید آیت الله العظمی شیخ بهجت (رحمت الله علیه و قدس سره الشریف) بود. این مربوط به دوران حیات امام خمینی(رضوان الله علیه) است. اولین باری که مشرف شدیم بنده نیز یکی از مجموعه‌ی مسئولان حزب الله و البته کم سن و سال‌ترینشان بودم. شهید سید عباس موسوی(رحمت الله علیه) و دیگران نیز حضور داشتند. حضرت ایشان ما را پذیرفتند و ما در محضرشان نشستیم. بنده از همان دیدار اول مهابت شدیدی را در این دیدار و مجلس احساس کردم تا جایی که وقتی در محضر ایشان قرار گرفتیم بنده و برخی برادران که سؤالاتی در ذهن داشتیم همه‌ی سؤالتمان را فراموش کردیم. حضرت ایشان در بیش‌تر مدت جلسه ساکت بودند و به ما می‌نگریستند اما ما نمی‌توانستیم به ایشان نگاه کنیم. در میان جلسه شهید سید عباس یا یکی از برادران -که دقیق یادم نیست- از ایشان خواست توصیه‌ای بکنند. حضرت ایشان نیز همین توصیه‌هایی را که در کتاب «خیرخواه» وجود دارد بیان کردند: تأکید کردند به آن‌چه می‌دانید عمل کنید، از گناه دوری کنید، در اول وقت نماز بخوانید، بر محمد و آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) زیاد صلوات بفرستید و بسیار استغفار کنید. این چیزی است که به یاد دارم. همین مسئله در دیدارهای بعدی نیز تکرار می‌شد. این آغاز آشنایی نزدیک و مستقیم‌مان بود.

ما هر یک یا دو سال به طور کامل و رسمی در قالب این هیئت‌ها سفر می‌کردیم و مقید بودیم وقتی به زیارت قم مشرف می‌شویم حتما به دیدار ایشان برویم. البته شاید در برخی سفرها به دلیل این که حضرت شیخ مشهد بودند، دیداری صورت نمی‌گرفت. اما اکثر اوقاتی که حضرت ایشان در قم حضور داشتند ما توفیق دیدار می‌یافتیم.

مجری: حضرت سید، چه چیزی باعث شد تا این حد با حضرت شیخ بهجت مرتبط شوید و ایشان نیز به شما محبت داشته باشند؟ چرا که می‌دانیم ایشان از شهرت و قرار گرفتن در معرض رسانه‌ها خودداری می‌کردند و همچنین می‌دانیم که حضرت آیت الله بهجت یک ذخیره‌ی بزرگ علمی بودند؟

سید حسن نصرالله: شاید خوب باشد در مورد یک پیشینه‌ی تاریخی مطلبی را عرض کنم. موضوعاتی مانند عرفان، سیر و سلوک و سیر معنوی زیاد میان طلبه‌های لبنانی رایج نبود چون اکثرا در نجف اشرف و به زبان عربی درس می‌خواندند و جز تعداد اندکی از علمای لبنان کسی با علمای ایرانی، فارسی‌زبانان و کسانی که درس فارسی می‌گفتند رابطه نداشت. کسانی که در حوزه‌های علمیه‌ی لبنان درس می‌خواندند به این جنبه‌ها عنایت نداشتند و روی فقه، اصول، حدیث، کلام، تفسیر و… متمرکز بودند. طلبه‌های لبنانی معمولا از موضوعاتی همچون عرفان، سیر و سلوک و همچنین فلسفه دور بودند؛ تا هنگام پیروزی انقلاب اسلامی ایران و طلوع شمس امام خمینی(رضوان الله تعالی علیه) بر جهان. یعنی دیگر امام در نجف اشرف پوشیده نبود. ما همگی از شخصیت امام(رضوان الله تعالی علیه) تأثیر پذیرفتیم. بنده ادعا می‌کنم در آن برهه رابطه‌ی قلب مسلمانان و مخصوصا نسل جوان مؤمن و مجاهد با امام خمینی مستقیم و بی‌واسطه بود. هیچ کس نمی‌تواند ادعا کند که مثلا در لبنان او واسطه‌ی شناخت امام توسط مردم یا مرتبط کردن مردم با امام بوده است. این شناخت، مستقیم بود. به همین خاطر بنده آن را برآمدن شمس امام می‌نامم. همان‌گونه که میان انسان و خورشید هیچ واسطه‌ای نیست. ما از دور با امام و شخصیتش آشنا شدیم و دریافتیم امام از این جنس بوده است: یک عارف بزرگ که در زمینه‌ی اخلاق، عرفان و سیر و سلوک چند کتاب دارد. به واسطه‌ی عشق به امام، عاشق این راه و هر معرفت و فکر مرتبط و منسوب به این زمینه شدیم. خب، در ایران به دنبال یک عالم ربانی عارف والامقام مورد اطمینان و وثوق گشتیم. زیرا همان‌طور که می‌دانید متأسفانه در آن برهه بعضی از اشخاص، مدعی شدند که دارای برخی مقامات، درجات و نوعی استادی هستند و به قول ما دکان باز کردند. در حالی که این راه پر از خطر، شیطان و ابلیس است و شما با موضوعی سر و کار دارید که با آخرت، دین، سرنوشت و رابطه‌تان با خداوند(سبحانه و تعالی) سر و کار دارد. اشتباه ممکن است کشنده و غیر قابل جبران باشد، به همین خاطر باید به دنبال مرشدی باشید که به او نه فقط وثوق و اطمینان بلکه یقین داشته باشید؛ کسی که هیچ شک و تردیدی نداشته باشید که اگر با او نشستید یا به نصیحت‌هایش گوش سپردید او دست شما را می‌گیرد و به سوی الله(سبحانه و تعالی) می‌برد. و چون بنده و بسیاری از برادران که با هم کار می‌کردیم اصلا پیش از پیروزی انقلاب اسلامی به ایران نرفته بودیم و علمای ایران را نمی‌شناختیم، از اطرافیان امام خمینی(رضوان الله تعالی علیه) می‌پرسیدیم کجا برویم؟ به حرف چه کسی گوش بدهیم؟ از چه کسی نصیحت بگیریم؟ آن‌ها هم حضرت شیخ بهجت را معرفی می‌کردند. دلیلش این بود.

وقتی نزد ایشان رفتیم، همان دیدار اول کافی بود تا مجذوب ایشان شویم و احساس کنیم مالک دل و جانمان شده‌اند. همه‌ی برادرانی که در آن دیدار حضور داشتند همین احساس را کردند.

مجری: دلیل راحتی آیت الله بهجت با شما و همچنین توجه خاص ایشان به شخص شما چه بود؟

سید حسن نصرالله: بنده تفسیر خاصی ندارم. در هر صورت بنده و برداران حزب الله به این مسئله افتخار می‌کنیم. حد اقل در ظاهر وقتی به ایشان گفته شد [ما می‌خواهیم به دیدار ایشان برویم] ایشان ما را نمی‌شناختند و نام‌هایمان را نمی‌دانستند. در ظاهر ما به عنوان گروهی از مسئولان حزب الله لبنان که با اسرائیل می‌جنگند و در راه خدا جهاد می‌کنند به دیدار ایشان رفتیم. ما احساس می‌کردیم ایشان چون ما به این جنبش اسلامی ایمانی جهادی و در آن زمان متعهد به رهبری امام خمینی تعلق داشتیم ما را پذیرفتند. بنده بیش‌تر به این تفسیر تمایل دارم. وقتی ما در حضور ایشان می‌نشستیم راحتی ایشان را احساس می‌کردیم. گاهی شما در محضر کسی هستید ولی او از مصاحبت با این مجموعه خسته می‌شود یا اشاره می‌کنند که بس است دیگر بلند شوید. چنین چیزهایی رخ نمی‌داد. ما می‌نشستیم و وقتی برادران احساس می‌کردند خیلی طول کشید خودشان بلند می‌شدند. همچنین بنده به یاد می‌آورم که ما در این دیدارها تنها بودیم. یعنی وقتی وارد اتاق و خدمت ایشان شرف‌یاب می‌شدیم کس دیگری اجازه نداشت وارد دیدارهای ما شود. این را هم به یاد می‌آورم. قاعدتا بعدها دیدارهایی بود که بنده به تنهایی می‌رفتم. یعنی هیئتی نبود. بنده و نه به عنوان هیئتی از جانب حزب الله به قم رفته بودم و از طریق برخی دوستان حاضر در قم، درخواست وقت دیدار می‌کردم، ایشان هم وقت می‌داد و بنده می‌رفتم و همچنین برخی طلبه‌های لبنانی را با خودم می‌بردم که از محضر ایشان استفاده کنند.

مجری: حضرت سید، تأثیر شخصیت آیت الله شیخ بهجت را در شخصیت و زندگی خودتان چگونه ارزیابی می‌کنید؟

سید حسن نصرالله: بنده و برخی برادران لبنانی بسیار تشنه‌ی شناخت، درک، دانستن و هدایت و رشد یافتن بودیم. البته ما کتاب‌ها را می‌خواندیم ولی وجود کسی که در محضر ایشان بنشینید و ایشان شما را رشد دهد و شما معتقد باشید که او انسانی کامل و واصل است و همه‌ی این مراحل را گذرانده و به عبارتی علم و معرفت و همچنین تجربه دارد و فقط از سر فکر و برهان صحبت نمی‌کند بلکه از سر برهان و یافتن سخن می‌گوید و در این راه گام زده است باعث می‌شد هر کلمه‌ای که از ایشان می‌شنیدیم هر خلأی را در وجودمان در هر حجمی که بود، پر می‌کرد. ما به ایشان گوش می‌سپردیم و تلاش می‌کردیم تا آن‌جا که می‌توانیم به سخنان ایشان عمل کنیم. سخنان ایشان توشه‌ی معنوی ما بود و برای مدتی طولانی احساس آرامش، اطمینان، وثوق و یقین می‌کردیم. شاید این از ویژگی‌هایی بود که در کار ما در حزب الله بازتاب یافت و باعث شد ما با وجود همه‌ی دشواری‌ها… چون معروف است از جمله ویژگی‌های حزب الله توکل بر خداوند(سبحانه و تعالی)، اطمینان به وعده‌ی الهی، یقین به یاری خداوند، پناه بردن به خدا، کمک‌خواستن از او و توسل است و این‌ها همه چیزهایی است که ما در قالب عبارت‌هایی ساده از حضرت شیخ می‌شنیدیم؛ عبارت‌هایی که به هر کسی می‌گفتند و ما تلاش می‌کردیم به قدر فهم‌مان ترجمه‌شان کنیم. می‌توانم بگویم ایشان در همه‌ی برهه‌ی گذشته سرچشمه‌ی معنوی اصلی و واقعی ما بودند.

مجری: آیا حضرت شیخ بهجت(قدس سره) بر حزب الله لبنان و مشخصا مقاومت تأثیر داشتند؟ این تأثیر تا چه حدی بود؟ ممکن است توضیح بفرمایید؟

سید حسن نصرالله: مسئولان اصلی حزب الله هرگاه فرصتی پیدا می‌کردند می‌رفتند خدمت ایشان. قاعدتا این مجال وجود نداشت که بچه‌های حزب الله و گروه‌های عظیم و پرشمار را به محضر ایشان بفرستیم. وقت و شرایط ایشان اجازه نمی‌داد. ما نمی‌خواستیم زیاد مزاحم ایشان شویم. اما وقتی با ایشان دیدار می‌کردیم و بازمی‌گشتیم همین‌جا در لبنان رهنمودها و توصیه‌های حضرت ایشان را به کادرهای حزب الله منتقل می‌کردیم و طبیعتا بسیار توجه نشان می‌دادند. یا گاهی به واسطه‌ی برخی برادران لبنانی طلبه یا برادران ایرانی‌مان که به لبنان رفت و آمد داشتند و ما به نقل ایشان اطمینان داشتیم چیزهایی برای ما نقل می‌شد. برادران این نکته‌ها و توصیه‌ها را یادداشت و به آن‌ها عمل می‌کردند و برای عمل به آن‌ها اصرار داشتند. بله، ایشان در واقع پدری معنوی بودند و ما نیز ایشان را پدری معنوی می‌دانستیم. این موضوع پس از رحلت امام خمینی تقویت شد. هنگامی که دیدیم رهبر و ولی امر ما یعنی حضرت آیت الله العظمی خامنه‌ای(دام ظله الشریف) وقتی برای زیارت به قم مشرف می‌شوند بسیار اصرار دارند با حضرت شیخ(قدس سره) دیدار کنند، توشه بگیرند، سؤال کنند، استفاده ببرند و از راه‌نمایی‌های او بهره ببرند، دیگر تکلیف ما به عنوان سربازان و پی‌روان آن رهبر مشخص بود. در نتیجه شاید پس از رحلت حضرت امام خمینی(قدس سره الشریف) این ابوت روحی و معنوی و ارتباط روحی قوی‌تر شد.

مجری: حضرت سید، در دیدارهایتان با حضرت شیخ بهجت(قدس سره) ایشان چه نصیحت‌ها و توصیه‌هایی به شما می‌کردند؟ هر قدر ممکن است توضیح بفرمایید.

سید حسن نصرالله: یک بخش که توصیه‌های شخصی بود که خودمان درخواست می‌کردیم. در دیدارهایی که بنده یا برادران پیش از من مسئول بودیم اصرار داشتیم گزارش کوتاهی از شرایط لبنان، مؤمنان لبنان و مقاومت بدهیم. حضرت ایشان هم با دقت گوش می‌دادند و گاهی توصیه‌ها و نکته‌هایی بیان می‌کردند. مثلا تأکید بر جنبه‌ی ایمانی، فرهنگی و عقیدتی و کار در این جهت. قاعدتا این تا حد زیادی در دستور کار حزب الله قرار گرفت. همچنین در موضوع اموال، گفتند احتیاطا همیشه مقداری پول برای روزهای دشوار کنار بگذارید. ما معمولا این کار را می‌کردیم. تا امروز هم به یاری خداوند متعال، مقداری برای روزها و شرایط سخت کنار می‌گذاریم. باقی توصیه‌ها شخصی بود. مثلا در مورد زیارت، عبادات و توجه به مسائل علمی. مثلا به بنده و برخی برادران تأکید می‌کردند درس بخوانید، درس بدهید و…. ما هم تلاشمان بر این بود؛ حتی وقتی که به واسطه‌ی شرایط، این کار برایمان سخت می‌شد. مثلا درست است که بنده نمی‌توانم به آن معنا درس بخوانم و تدریس کنم ولی بسیار اصرار دارم که فارغ از کتاب‌های فرهنگی که نیاز داریم، کتاب‌های علمی حوزوی تازه، قدیمی و جدید را بخوانم. همچنین به برکت کامپیوتر، صوت درس خارج حضرت سید القائد(حفظه الله) و برخی دیگر مراجع را گوش می‌کنم. یعنی می‌کوشیم ارتباطمان را با موضوع علمی حفظ کنیم. این از نکته‌هایی بود که ایشان در برخی دیدارها به آن اشاره کرده بودند.

مجری: از قرار معلوم حضرت آیت الله شیخ بهجت دو پیام به شخص شما فرستادند. آیا ممکن است بفرمایید محتوای آن دو پیام چه بود؟

سید حسن نصرالله: فراموش نمی‌کنم چند ماه قبل از جنگ ۳۳ روزه، یکی از برادران طلبه‌ی لبنانی که در قم درس می‌خواند آمد و مستقیما یا به واسطه‌ی یکی از برادران به من گفت حضرت شیخ بهجت(قدس سره) به شما پیام داده‌اند که از امروز به بعد به این دعا پای‌بند باشید:«اللهم اجعلنی فی درعک الحصینة التی تجعل فیها من ترید- خداوندا، مرا در زره مستحکم خود که هر کس را که بخواهی در آن قرار می‌دهی بگذار.» سه بار صبح و سه بار شب. پرسیدم: چیزی شده است؟ دلیلی دارد؟ گفت: من نمی‌دانم. فقط گفتند برو این ذکر را به فلانی بگو یا به او برسان. قاعدتا ماهیت دعا به جنبه‌ی امنیتی، حفاظت، پاسداری و… اشاره دارد. چه این که دشواری شرایط ما در لبنان معلوم است. تهدیدات امنیتی و احتمال کشته شدن وجود دارد. همان طور که پیش از این برادرانمان کشته شدند. از جمله دبیرکل‌مان، شهید سید عباس(رحمة الله علیه) و همسر و فرزند کوچکش. طبیعی است که انسان احساس خطر کند. اما چرا در آن زمان؟ بنده با خودم گفتم شاید چیزی هست. ذهنم بیش‌تر به سمت موضوع امنیتی یعنی احتمال ترور، انفجار یا… رفت اما تنها پس چند ماه، جنگ رخ داد و اسرائیلیان از روز اول جنگ از هر راهی به دنبال پیدا کردن من و بمباران محل حضورم بودند. به گفته‌ی خود اسرائیلیان برخی عملیات‌های بمباران بسیار شدید و عظیم جنگ ۳۳ روزه به دلیل آن بوده است که احتمال می‌دادند یا اطلاعاتی داشتند که من در فلان ساختمان هستم و آن ساختمان را به شدت بمباران کردند. بعدها بنده فهمیدم شاید این ذکر مربوط به پاسداری و حفاظت دوران جنگ بوده است و نه پیش از جنگ و مسائل امنیتی.

در زمان جنگ ۳۳ روزه‌ی سال ۲۰۰۶ میلادی، شرایط بسیار بد و سخت بود. به یاد دارید که در آن جنگ تقریبا همه‌ی جهان استکبار علیه ما تجمع کرده و بسیاری از کشورهای منطقه این جنگ را تأیید می‌کردند. حتی در داخل جامعه‌ی لبنان در این باره اختلاف وجود داشت. افرادی وجود داشتند که حد اقل ما را تأیید نمی‌کردند و حتی انتقاد می‌کردند. نمی‌خواهم بگویم در کنار دشمن بودند. حد اقل در کنار ما نبودند، انتقاد می‌کردند و… ما واقعا احساس غربت داشتیم و حس می‌کردیم در یک محاصره‌ی شدید قرار گرفته‌ایم. حتی در ظاهر وقتی عوامل مادی، سیاسی، نظامی و میدانی را می‌بینیم انسان نمی‌توانست به راحتی از پیروزی حرف بزند. شاید آن‌چه در میان بسیاری از برادران و مسئولان لبنان غلبه داشت این بود که این جنگ به کربلا منتهی خواهد شد و نه مثلا بدر یا خیبر. ولی بنده این‌جا دو واقعه‌ی تاریخی را در مورد دو شخصیت بیان می‌کنم.

اول: حضرت شیخ بهجت(قدس سره الشریف) که در روزهای اول به بنده پیام دادند. بنده الآن واقعا به یاد ندارم چه کسی این پیام را برایم آورد چون در دوران جنگ بسیار گرفتار بودیم و نقل قول هم غیر مستقیم بود یعنی برادری که از قم آمده بود با یکی از برادران ما تماس گرفته بود و آن برادر به یکی از برادران همراه بنده خبر داده بود و او برایم نقل کرد که: حضرت شیخ بهجت به شما پیام داده‌اند که آرام باشید و مطمئن که ان شاءالله در این جنگ پیروز خواهید شد. قاعدتا این سخن انگیزه‌ی روحی فوق العاده‌ای به ما داد چرا که ما به حضرت شیخ بهجت اطمینان و ایمان داشتیم. آن هم زمانی که هیچ افق و احتمالی برای اندیشه‌ی پیروزی وجود نداشت. بنده همان موقع این ماجرا را به برادرانی که شیخ بهجت را می‌شناختند و رده‌ی مسئولان گفتم. گفتم خبر بسیار خوبی از حضرت شیخ به دستم رسیده است که: نگران و هراسان نباشید. ان شاءالله به زودی در این نبرد پیروز خواهید شد. این تقریبا در هفته‌ی اول جنگ بود که همه‌ی شرایط بد و دشوار می‌نمود.

شخصیت دوم هم حضرت سید القائد(حفظه الله) بود. ایشان نیز در هفته‌ی اول جنگ به بنده پیام دادند که این جنگ بسیار شبیه جنگ احزاب است، جان‌ها به لب خواهند رسید و به خدا گمان‌هایی می‌برید. (احزاب/۱۰) ولی به خدا توکل کنید و ثبات داشته باشید، در این جنگ پیروز خواهید شد و حتی پس از آن به یک قدرت منطقه‌ای تبدیل خواهید شد. بنده به شوخی به برادری که یکی از مسئولان بلندپایه است و به بیروت آمد و این پیام را از حضرت سید القائد آورد، گفتم: ما همین که از این جنگ سالم بیرون بیاییم برایمان کافی است و قدرت منطقه‌ای شدن پیش‌کش! پس از هر دو نفر برای ما بشارت رسید. شاید اولین باری است که این را در یک دیدار عمومی می‌گویم اما این برای بنده و برادرانم یک انگیزه‌ی روحی، ایمانی و معنوی فوق العاده بود. زیرا حضرت رهبری، ولی امر و رهبر هستند و حضرت شیخ بهجت پدر و مرشد ما بودند و ما برای ایشان آن جایگاه بلند را قائل بودیم و حتی پس از رحلت امام خمینی(رضوان الله علیه) ایشان را بی‌نظیر می‌دانستیم. وقتی در روزهای اول بشارت‌هایی در این اندازه و سطح از این دو جایگاه به ما رسید تأثیری تعیین‌کننده در جنگ داشت. به همین خاطر ما با وجود همه‌ی شرایط سخت، با یقین به پیروزی‌مان به جنگ ادامه می‌دادیم. هیچ تردیدی نداشتیم که ان شاءالله از این جنگ پیروز خارج خواهیم شد. این آن دو پیامی بود که در هنگام جنگ و پیش از آن به بنده رسید.

مجری: آیت الله شیخ بهجت پس از شهادت فرزندتان سید هادی نصرالله(رحمت الله علیه) پیام تسلیتی برای شما فرستادند؛ در حالی که می‌دانیم در این زمینه هیچ تعارفی نمی‌کردند و حتی اصلا پیام نمی‌دادند. اگر ممکن است محتوای آن پیام را بفرمایید.

سید حسن نصرالله: بنده جزئیات را به یاد ندارم چون آن روزها بسیار تحت فشار بودم و پیام‌های زیادی به دستم رسید. بنده بعد از آن وقتی به قم رفتم، به دیدار ایشان مشرف شدم و از ایشان برای این عنایت پدرانه تشکر کردم.

مجری: حضرت سید، خبر رحلت آیت الله شیخ بهجت(قدس سره) را چگونه شنیدید و چه تأثیری بر شما گذاشت؟

سید حسن نصرالله: قاعدتا بسیار متأثر شدیم و احساس کردیم خسارت عظیمی به ما وارد شد. یعنی از طرفی همیشه احساس می‌کردیم ایشان منبع زلال و سرچشمه‌ی پاکی هستند که هر لحظه می‌توانید به ایشان پناه ببرید. و ثانیا اعتقاد داشتیم وجود ایشان به خودی خود حتی اگر هیچ کاری نکنند مایه‌ی برکت است. یعنی اگر فقط برای ما و همه‌ی مؤمنان و مجاهدان دعا کنند، پشتیبان معنوی و روحی قدرتمندی برای ما خواهد بود. احساس کردیم این پشتیبان را از دست دادیم. اما چیزی که مصیبت را سبک می‌کرد این بود که ما اعتقاد داشتیم حیات، دعا و توجه ایشان از جهان دیگر در این زمینه شاید برای مؤمنان و دوست‌داران و عاشقان‌شان مفیدتر باشد.

مجری: حضرت سید، آیا از آیت الله شیخ بهجت(قدس سره) کرامتی مشاهده کردید؟ و اگر ممکن است بعضی از این کرامات را برای ما نیز نقل بفرمایید.

سید حسن نصرالله: بنده دو داستان را به یاد می‌آورم که به استخاره ربط دارند. داستان اول برای شخص بنده بسیار مهم است. سال ۱۹۸۹ میلادی یعنی پس از وفات امام(رضوان الله علیه) و رسیدن حضرت قائد به مقام رهبری مسلمانان و امت در تشکیلات حزب الله چیزی به نام دبیرکل وجود نداشت. ما شورایی داشتیم که حتی رئیس یا مدیر نداشت، فقط یک منشی داشت. برادران در آن دوران و همچنین به توصیه‌ی حضرت سید القائد(حفظه الله) به این نتیجه رسیدند که کار حزب الله باید تحول پیدا کند و دبیرکل داشته باشد؛ دبیرکلی که مسئولیت‌هایی را بر عهده بگیرد و با مردم صحبت و با مسئولان دیدار کند. قاعدتا دبیرکل حزب الله، رهبر حزب الله نیست. البته اختیارات خوبی دارد، مدیر حزب الله است و بر اساس سلسله‌مراتب شخص اولی است که مورد مراجعه و تماس قرار می‌گیرد و اجرای تصمیمات رهبری شورایی را پی‌گیری می‌کند. این یک مسئله‌ی تازه بود. شرایط لبنان هم بسیار پیچیده و حساس است. ما درباره‌ی یک کار اجتماعی، فرهنگی یا تبلیغاتی صحبت نمی‌کنیم، در حال سخن گفتن درباره‌ی نبرد، جنگ، کشتن، خون‌ها، اموال، نوامیس، تخریب خانه‌ها و همچنین نبردهای سخت و حاد سیاسی هستیم. آن روز در تهران جلسه گذاشتیم و برادران بین خودشان روی این ایده توافق کردند. بنده سنم از همه کم‌تر بود و بعضی از حاضران حد اقل در درس‌های سطح [در حوزه‌ی علمیه] استاد من بودند. فرض بر این بود که یکی از برادران شناخته‌شده این مسئولیت را بر عهده بگیرد. حال یا شهید سید عباس موسوی(رضوان الله تعالی علیه) یا برادرمان شیخ صبحی طفیلی یا…. اما وقتی بین خودشان جلسه گذاشتند به این نتیجه رسیدند که بهتر است از فلانی یعنی بنده بخواهند که این مسئولیت را بپذیرم. آمدند و با تحکم با من صحبت کردند. من گفتم نمی‌توانم. اولا بنده سنم از همه‌ی شما کم‌تر است و در بین شما افرادی هستند که قدیمی‌تر و بزرگ‌ترند. بنده این جزئیات را می‌گویم چون جواب حضرت شیخ در این زمینه تعیین‌کننده بود. گفتم بعضی از شما استاد من هستید و من اصلا خجالت می‌کشم جلسه یا حزبی را مدیریت کنم که شما اعضا یا رهبرانش باشید. گفتم من از لحاظ شخصی، اخلاقی و روانی نمی‌توانم و لیاقت این مسئولیت را ندارم. مهم این است که آن‌ها خیلی اصرار کردند. بنده گفتم خیلی خب، من می‌ترسم اگر بپذیرم -این نکته خیلی مهم است- شما من را رها کنید، یکی در دفترش بنشیند و دیگری در خانه‌اش و من را با همه‌ی این مصیبت‌ها تنها بگذارید و من نمی‌توانم. آن‌ها گفتند ما وعده می‌دهیم کمکت کنیم، با تو باشیم و پشتت را خالی نمی‌کنیم. تو فقط قبول کن. من قبول نکردم. ساعت‌ها بحث کردیم. گفتم محال است. امکان ندارد. در نهایت می‌دانی، ما متدین‌ها و مخصوصا طلبه‌ها برای خودمان راه‌های خروجی داریم. گفتند راه خروج از این بحث، استخاره است. گفتند ما همین‌جا می‌نشینیم تا قبول کنی و اگر قبول نکنی باید استخاره کنی و به آن پایبند باشی. همگی از خداوند طلب خیر می‌کنیم. من هم دیدم این احتمالا برای من یک باب فرج است؛ چون من می‌خواهم از پذیرش این مسئولیت فرار کنم و آنان می‌خواهند مرا به آن ملزم کنند. یکی از افراد بلند شد و گفت قرآن بیاوریم استخاره کنیم. گفتم نه، این مسئله حساس است، استخاره‌ی شما را قبول نمی‌کنم. گفتند خودت استخاره کن. گفتم نه. بحثمان در تهران ساعت ۱۲ شب تمام شد. گفتم من امشب یکی از برادران را می‌فرستم تا از حضرت شیخ بهجت(قدس سره الشریف) استخاره بگیرد. قاعدتا بنده به هیچ وجه نگفتم ماجرا و جزئیات چیست. با یکی از برادران در قم تماس گرفتم؛ کسی که اکثرا وقتی ما خدمت آیت الله می‌رسیدیم ایشان هم همراهمان بود و حضرت شیخ آن برادر را می‌شناخت. نگفتم مسئله چیست، فقط چون برادران تا صبح از من جواب می‌خواستند گفتم لطفا نماز صبح برو مسجد آیت الله بهجت و به ایشان بگو فلانی سلام می‌رساند و برای یک مسئله‌ی بسیار مهم استخاره می‌خواهد. فقط همین. برادری که واسطه بود از هیچ چیز خبر نداشت و هیچ سابقه‌ی ذهنی هم نداشت. تصور کرده بود یک مسئله‌ی شخصی مشخص است. رفته بود و پشت سر حضرت شیخ نماز خوانده و از ایشان استخاره خواسته بود و قبل از طلوع آفتاب با من تماس گرفت. گفت حضرت شیخ سلام رساندند و گفتند: -جواب عجیب و غریب ایشان این است- پیشنهادشان را نپذیر. بعضی از کسانی که به تو می‌گویند و وعده می‌دهند که کنارت خواهند ماند و کمکت خواهند کرد این کار را نمی‌کنند. من از حضرت شیخ انتظار یک جواب ویژه و خاص داشتم اما این جواب معنایش آن بود که ایشان با ما در جلسه حضور داشتند. این جزئیات که: من به آن‌ها گفته‌ام شما من را رها می‌کنید و آن‌ها به من وعده داده‌اند که با من می‌مانند. یا این که می‌گوید بعضی از این افرادی که به تو وعده می‌دهند به وعده‌شان وفا نخواهند کرد و به هیچ وجه ازشان نپذیر. وقتی سراغ من آمدند من جواب را صراحتا به‌شان گفتم، جواب را پنهان نکردم، تعارف نکردم، تا کسانی که وعده می‌دهند و نمی‌خواهند به وعده‌شان وفا کنند بدانند دستشان برای حضرت شیخ روست. من جواب را برایشان خواندم. آن‌ها بسیار متعجب شدند و بحث تمام شد و دیگر در این باره با من بحث نکردند. این مثالی بود از آن‌چه شخصا برای من رخ داد. فقط این را اضافه کنم که آن‌چه بعدها برایم رخ داد و همه‌ی شرایط و حوادث لبنان و آن‌چه داخل و علیه حزب الله رخ داد، شواهدی بر صحت نتیجه‌ی این استخاره بود. یعنی بر اساس نتایج و حوادثی که بعدها رخ داد صلاح دین، دنیا و آخرت من در آن استخاره بود.

داستان دوم هم مربوط به زمانی است که یکی از دوستان و برادران روحانی ما که زیاد به این موضوعات اعتقاد نداشت در قم به دیدار بنده آمده بود. فهمید که وقت دیدار بنده با حضرت شیخ بهجت رسیده است و می‌خواهم به آن‌جا بروم. گفت من را با خودت می‌بری؟ گفتم بیا اگر ایشان پذیرفت شما هم می‌آیید چون داخل برنامه نبود. او با ما وارد جلسه شد و در پایان جلسه به حضرت شیخ(قدس سره) گفت: آقا از شما یک استخاره می‌خواهم. من آن‌جا بودم و دیدم که حضرت شیخ خواندن قرآن را طول نداد. دو سه جمله گفت و قرآن را گرفت و باز کرد و به آن روحانی گفت: به آن جایی که می‌خواهی بروی نرو. کسانی که می‌خواهی بروی نزدشان، تو را نمی‌پذیرند و ناراحتت می‌کنند. این سفر را نرو. آن برادر روحانیِ همراه ما که پوستش سفید بود و مثل من سبزه نبود، سرخ شد. غافلگیر شده بود. وقتی از خانه خارج شدیم گفتم: چه‌ات شده است؟ مگر چه شد؟ گفت: الله اکبر، الله اکبر، من این مسائل را باور نداشتم. تو می‌دانی نیت من برای استخاره چه بود؟ گفتم: نه. گفت: من می‌خواستم به فلان کشور غربی سفر کنم و یک ماه رمضان در منزل بستگانم بمانم و بروم تبلیغ. می‌ترسیدم که آن‌ها پذیرای من هستند یا نه؟ برای دو یا سه روز من را می‌پذیرند اما تردید داشتم سی روز هم قبولم می‌کنند یا نه؟ یعنی این حدیث نفس من بوده است. حضرت شیخ آیه‌ی قرآن را نخواند، حدیث نفس من را خوانده بود و به سؤالات و ترس و شک‌هایم پاسخ داد. این ماجرایی است که مستقیما در آن حضور داشتم.

مجری: می‌دانیم که حضرتعالی اطلاع گسترده‌ای از مکاتب عرفانی دارید، شاخصه و ویژگی برجسته‌ی روش شیخ بهجت را نسبت به دیگر روش‌ها و مکاتب عرفانی چه می‌دانید؟ البته پیش از این اشاره‌ای به این مسئله داشته‌اید.

سید حسن نصرالله: ما هر چه از حضرت شیخ بهجت شنیدیم یا هر چه از توصیه‌های ایشان خواندیم مدام به ما می‌گفتند: قال الله تعالی، قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)، قال امیرالمؤمنین (علیه السلام)و… یعنی دائما به ائمه‌ی معصوم (سلام الله علیهم) ارجاع می‌دادند. بنده شخصا در همه‌ی دیدارهایی که داشتیم نشنیدم که ایشان بگوید فلان فیلسوف، عارف، حکیم یا استاد گفت. همه چیز را به کتاب خدا و احادیث رسول الله و اهل بیت پاک ایشان (صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین) ارجاع می‌دادند و این یعنی این مکتبْ اصیل، زلال و پاک است و به هیچ وجه اضافه، کژی و التباس ندارد و شما در حال بهره‌مندی از سرچشمه‌ی زلال و اصیل هستید.

دوم: شفافیت و عدم پیچیدگی. ایشان چیزی را برای شما توضیح نمی‌دادند و شما را وارد مباحثی نمی‌کردند که عمرتان را در آن‌ها تباه کنید و آخر هم بفهمید یا نفهمید، بلکه فقط احساس می‌کردید به سادگی دست شما را می‌گیرد و به شما می‌گوید راه این است. یعنی ساده می‌کردند. ما عبارت «شریعت سمحاء- آبشخور سهل» و این که دین ما دین آسانی است و نه دین سختی را خوانده‌ایم. مثلا وقتی توصیه‌های حضرت شیخ بهجت را که در همین کتاب «خیرخواه» هم هست می‌بینید که به شما می‌گویند این چند کار مشهور را انجام بده مشاهده می‌کنید که فهم این مسائل بسیار آسان است. عالم، فیلسوف، فقیه، طلبه‌ی فاضل، انسان معمولی، تاجر، کشاورز، جوان، رزمنده‌ی جبهه و همه این‌ها را می‌فهمند. ضمن این که عمل به این‌ها آسان است و تنها به اراده، عزم، مراقبت و تداوم نیاز دارد. به همین خاطر احساس می‌کنید مکتب سیر و سلوک و عرفان حضرت شیخ بهجت برای همه‌ی مردم است و نه فقط نخبگان، خواص یا تنها کسانی که شرایط تحصیل علمی یا حوزوی را داشته‌اند. این طور نیست که باقی مردم از برکت این راه عظیم و بزرگ الهی محروم باشند.

مجری: مشهور است که حضرت شیخ بهجت به مقامات معنوی بسیار بالایی رسیده بودند و کرامت‌های پرشمار و متنوعی در مکان‌ها و زمان‌های متفاوت از خود نشان دادند. تا آن‌جا که امام خمینی(قدس سره) می‌گویند: حضرت ایشان دارای قدرت موت اختیاری بودند. همچنین سید القائد درباره‌ی ایشان گفتند: ایشان سرچشمه‌ی فیوضات معنوی بی‌پایان بودند. تا آن‌جا که حتی کسانی که به مسائل غیبی ایمان نداشتند یا گاهی باورش برایشان مشکل بود به وجود کرامت‌های بسیار عظیم در طول عمر ایشان اعتراف می‌کردند. به نظر شما چرا حضرت آیت الله بهجت به این مراتب رسیدند و به این کرامت‌ها و فیوضات عظیم دست یافتند؟

سید حسن نصرالله: من ناتوان‌تر و کوچک‌تر از آنم که به این سؤال پاسخ بدهم. نمی‌دانم.

مجری: حضرت سید، شیخ مصباح یزدی و دیگران نقل می‌کنند که امام بارها شخصا به منزل شیخ بهجت(قدس سره) می‌رفتند و یکی دو ساعت نزد ایشان می‌ماندند. در حالی که امام کم‌تر به دیدار کسی می‌رفتند، جز شیخ بهجت که همیشه به دیدارهایشان با ایشان ادامه می‌دادند. سید القائد(حفظه الله) نیز مرتبا برای دیدار با شیخ بهجت از تهران به قم می‌رفتند. گویا سید القائد از توصیه‌ها و نصیحت‌های شیخ بهجت(قدس سره) حتی در زمینه‌ی سیاسی و نه فقط عبادی و روحی استفاده و با ایشان درباره‌ی مهم‌ترین مسائل امت اسلام و تهدیدهای عظیم و سرنوشت‌سازی که متوجه آن بوده است مشورت می‌کردند. این رابطه را چگونه توصیف می‌کنید؟

سید حسن نصرالله: رابطه‌شان که چنان که فرمودید و اشاره کردید معروف است و با گذشت زمان برخی جزئیات این رابطه که اکثرا مخفی بوده است روشن‌تر می‌شود. نه امام و نه رهبر این مسائل را نشر نمی‌دادند تا چه رسد به حضرت شیخ بهجت. در هر صورت این نشان‌دهنده‌ی سطح اعتقاد امام و حضرت سید القائد به حضرت شیخ بهجت است چون هر دوی ایشان وقتی در این مسئولیت و مقام قرار داشتند، به شیخ بهجت تکیه و از ایشان درخواست دعا می‌کردند و از ایشان کمک می‌خواستند. این نشان می‌دهد اعتقاد شدیدی به عظمت حضرت شیخ و مقام بلند و معنویت بسیار بالا و عظیم ایشان داشتند.

مجری: حضرت سید، رابطه‌ی حضرت شیخ بهجت را به عنوان یک عارف با جامعه چگونه ارزیابی می‌کنید؟ چون در میان عوام مشهور است که عارف گوشه‌نشین است و زیاد با جامعه و مسائل و مشکلات آن رابطه‌ای ندارد. ولی در مورد شیخ بهجت ما شاهد خلاف این هستیم به گونه‌ای که حضرت ایشان(قدس سره) با وجود این سطح بالا از عرفان با مسائل، موضوعات و مشکلات مردم مرتبط بودند. این جنبه را چگونه می‌بینید؟

سید حسن نصرالله: این نیز یکی از خصوصیت‌های بسیار ویژه‌ی حضرت شیخ(قدس سره الشریف) بود که خلاصه‌ی عمرش را برای خودش نگه نداشت بلکه آن را به مردم بخشید و ارزانی داشت. او پذیرای همه کس بود و با همگان هم‌سخن می‌شد. کوچک، بزرگ، عالم، انسان معمولی، حوزوی‌ها و… از ایشان سؤال می‌کردند و ایشان در کمال لطف و با لبخند، محبت، صبر و تحمل به همه‌شان جواب می‌دادند. همچنین این نشان‌دهنده‌ی شدت عشق حضرت شیخ به مردم است. این عشق دوطرفه بود. یعنی این محبت عظیم، احترام شدید و عشق عموم مؤمنان به حضرت شیخ بهجت که شاید ایشان را حتی از دور هم ندیده بودند نشان‌دهنده‌ی میزان عشق، علاقه، احترام، ابوت و توجهی است که در دل حضرت شیخ نسبت به این مردم وجود داشت. شیخ به آن‌ها پاسخ می‌داد و برای آنان خیرخواهی می‌کرد. بنده با تجربه‌ای که دارم می‌دانم انسان وقتی یک مطلب را تکرار می‌کند خسته می‌شود ولی حضرت شیخ با وجود سن بالا، بیماری و… خسته نمی‌شد و مدام می‌خواست این پاسخ‌های صحیح و دل‌سوزانه را تکرار کند. رابطه‌ی ایشان با مردم واقعا دوطرفه بود. همچنین این نشان‌دهنده‌ی مسئولیت‌پذیری عظیم حضرت شیخ در قبال امت است. یعنی انسان گاهی فکر می‌کند حضرت شیخ در برخی جزئیات سیاسی و عرصه‌ها حضور نداشت ولی وقتی دقیق‌تر می‌شود احساس می‌کند جایگاه روحانی و معنوی حضرت شیخ اندوخته و ذخیره‌ای برای ایفای نقشی متفاوت با آن چیزی بود که ما از برخی علما، مراجع یا اساتید توقع داریم. حضرت شیخ این نقش را به بهترین وجه ایفا کردند. بنده معتقدم گذشت زمان، بسیاری از مسائل پشت پرده را که ما از آن‌ها خبر نداریم فاش خواهد کرد. چه بسا تحولاتی که به برکت موضع‌گیری‌ها، دعا و توجه ایشان به وجود آمد که ما فکر می‌کنیم علتش چیز دیگری است.

مجری: توصیف شما به عنوان رهبر مقاومت لبنان از اهمیت عرفان و ارتباطش با موضوعات روحی مقاومت در تمام جهان عرب و مشخصا حزب الله چیست؟

سید حسن نصرالله: بنده ادعا می‌کنم اگر واقعا این جنبه‌ی روحی و معرفتی نبود، مقاومت لبنان اصلا نمی‌توانست وجود داشته باشد و در منطقه منتشر شود. یعنی اگر به سال آغاز به کار مقاومت لبنان یعنی ۱۹۸۲ میلادی باز گردیم می‌بینیم که نیروهای اشغال‌گر اسرائیلی بخش زیادی از خاک لبنان را اشغال کرده و به پایتخت، بیروت، رسیده بودند. تانک‌های اسرائیلی رسیده بودند به همین‌جایی که ما نشسته‌ایم. جامعه‌ی بین المللی و تمام جهان از اسرائیل حمایت می‌کردند. اکثریت کشورهای عربی سرسپرده و ضعیف بودند. جمهوری اسلامی درگیر جنگ تحمیلی از سوی صدام حسین بود؛ چه این که تجاوز به لبنان دقیقا پس از آزادسازی خرمشهر توسط ایران صورت گرفت. شرایط لبنان نیز بسیار دشوار بود. هیچ امیدی به شکست دادن اسرائیل وجود نداشت. صحبت از ۱۰۰.۰۰۰ سرباز اسرائیلی مستقر در لبنان بود. قدرتمندترین ارتش منطقه با همراهی نیروهای آمریکایی، انگلیسی و بین المللی در لبنان حضور داشتند. همچنین بخشی از لبنانی‌ها با اشغال‌گران همکاری می‌کردند. تعداد مقاومان بسیار کم بود؛ یعنی در حد چند صد نفر. خب، این گروه کم‌شمار و مستضعف چگونه می‌توانست چنین نیروهای مقتدری را شکست دهد؟ وقتی به آن روزها باز می‌گردیم، زمینه‌ی فکری و انگیزه‌ی آن جوانانی که سلاح برداشتند، جنگیدند، در میدان مقاومت ماندند و راه را ادامه دادند همین ایمانشان به الله بود و این که وقتی با دشمن می‌جنگند در حال عمل به تکلیف شرعی و واجب دینی‌شان هستند و اگر از جنگ و جهاد شانه خالی کنند روز قیامت مورد سؤال قرار خواهند گرفت، در حالی که اگر جهاد کنند رضایت الله (عز و جل) را در پی خواهد داشت، شأن و مرتبت‌شان روز قیامت بالا خواهد رفت، اهل بهشتشان خواهد نمود و از آتش دورشان می‌کند. زمینه‌ی فکری‌شان این بود. واقعا اهل آخرت و اهل الله بودند، اهل دنیا نبودند. از لاشه‌ی این دنیا هیچ چیزی نمی‌خواستند. حتی اهل دنیای ساکن لبنان به آن‌ها می‌گفتند شما دیوانه‌اید. شما چند جوان می‌خواهید اسرائیل را شکست دهید؟! این ضرب المثل در لبنان معروف بود که: چشم آیا تاب درفش دارد؟ عقل می‌گوید چشم نمی‌تواند جلوی درفش را بگیرد. آن‌ها این جوانان را به دیوانگی متهم می‌کردند. یادم هست بعضی از بچه‌ها همان جواب عابس را در کربلا می‌دادند که: عشق حسین مرا دیوانه کرده است. پس موضوع، محاسبات مادی نبود. بر اساس محاسبات مادی هیچ مقاومتی نباید در لبنان برپا می‌شد و باید به شرط‌های اسرائیل و آمریکا و هر چه به ما تحمیل می‌کردند تن می‌دادیم. بنده به یاد دارم در هفته‌های اول، اولین گروه به دیدار حضرت امام خمینی(قدس سره الشریف) رفتند و پرسیدند تکلیف ما چیست؟ و گفتند شرایطمان سخت، تعدادمان کم، امکاناتمان بسیار اندک و دشمن‌مان تا این حد بزرگ است ولی ما حاضریم به تکلیف شرعی‌مان هر چه که باشد عمل کنیم. حضرت امام(قدس سره) گفتند تکلیف شما حتی اگر تعدادتان کم و امکانتتان اندک باشد، مقاومت و مبارزه با اسرائیل است. به خدا توکل کنید و به او اطمینان داشته باشید. خداوند شما را یاری خواهد کرد. یعنی امام از پیروزی ما بعد از ۱۸ سال سخن گفت، گفت خداوند شما را یاری خواهد کرد و پیروزی بر پیشانی شما حک شده است. ایشان می‌دیدند که این مجموعه بر اسرائیل پیروز خواهد شد. گفت به خداوند اطمینان داشته باشید و به او توکل کنید. همچنین امام همان صحبت معروفی را که همیشه می‌گفت تکرار کرد: شما مسئول نتیجه نیستید، مسئول ادای تکلیف هستید. تکلیفتان را انجام دهید و نتیجه بر عهده‌ی خداست البته بدانید که پیروز می‌شوید. پس آغاز کار، با این زمینه‌ی فکری، ایمانی و روحی بود. در واقع انگیزه‌ی کسانی که آن روزها می‌جنگیدند و بسیاری از آن‌ها به شهادت رسیدند و بسیاری از آنان نیز هم‌چنان در قید حیات هستند، یک انگیزه‌ی الهی محض بود. از لاشه‌ی این دنیا هیچ نمی‌خواستند و حتی پیش‌بینی نمی‌کردند که مثلا ۲۰ یا ۳۰ سال زنده بمانند تا پس از آن در امنیت، صلح، عزت و پیروزی به سر ببرند. چنین پیش‌بینی‌هایی وجود نداشت. این روحیه هم‌چنان وجود دارد و حاکم است. وصیت‌نامه‌ی شهیدان مخصوصا شهادت‌طلبان را بخوانید. با وجود این که بعضی از این شهیدان بسیار شبیه «أمی»ها بودند و در حوزه‌های علمیه، دانشگاه‌ها و… درس نخوانده بودند اما هنگامی که متن‌هایشان را می‌خوانید از میزان معرفت و عشقی که بیان می‌کنند غافلگیر می‌شوند.

مجری: حضرت سید، نظر شما درباره‌ی اهمیت عرفان و توجه اهل علم و مخصوصا علما به امور عرفانی چیست؟ همچنین اهمیت کسب معرفت عرفانی و الهی در مدارس علمیه و توسط طلاب حوزه‌های علمیه چیست؟

سید حسن نصرالله: این از موضوعاتی است که جایش در حوزه‌های علمیه‌ی ما حد اقل در حوزه‌ی علمیه‌ی عراق، لبنان و شامات خالی بود. متأسفانه این مسئله در غیر ایران ممنوع بود و به شدت با آن دشمنی می‌شد. امام خمینی در منشور روحانیت کمی در این باره صحبت می‌کنند. در ایران ماجرا طور دیگری بوده است البته آن‌جا نیز بسیار سخت بوده. من این را فقط یک نقص شدید نمی‌دانم بلکه آن را یک نقص خطرناک می‌نامم. چون انسان وقتی غنی‌تر و قوی‌تر می‌شود اما تقوا و معرفتش بالا نمی‌رود طغیان می‌کند، استبداد می‌ورزد و منحرف می‌شود. ضمانت حقیقی برای فرد یا افرادی که می‌خواهند یک عالم واقعی یا یک قدرت بزرگ سیاسی، نظامی یا اقتصادی شوند، همین جنبه‌ی ایمانی، معرفتی، معنوی و روحانی است و هرگونه ضعف، سستی یا افول در این زمینه، دنیا و آخرت ما را در معرض خطر قرار می‌دهد. به همین خاطر این مسئله باید از تحصیل فقه، اصول فقه و باقی موضوعات واجب‌تر باشد چون اگر این جنبه‌ی روحانی را به طالب علم ندهیم مثل این است که جوانی را بیاورید و استفاده از اسلحه و مواد منفجره را به او بیاموزید و قدرتمندش کنید ولی محافظ الهی و بازدارنده‌ی دینی به او ندهید و او را رها کنید میان مردم. این چه خواهد کرد؟ خون، اموال و نوامیس مردم را از بین خواهد برد. این طلبه از جنگجو خطرناک‌تر است چون اگر دین، تقوا، ورع و معرفتی نداشته باشد که جلوی انجام معصیت و اشتباهاتی از این قبیل را بگیرد، دین مردم را از بین خواهد برد.

مجری: کرامت‌های بسیاری از حضرت آیت الله شیخ بهجت نقل شده و به حد تواتر رسیده است. حضرت سید، کسانی که این کرامت‌ها را نقل کرده‌اند افرادی معمولی یا -اگر تعبیر درستی باشد- کوچکی نیستند بلکه شخصیت‌های بزرگی همچون امام خمینی و سید القائد هستند. یکی از مسائلی که نقل شده آن است که حضرت امام اعتقاد داشتند حضرت شیخ بهجت(قدس سره) دارای موت اختیاری و مانند آن بودند. سؤال این است که به نظر شما بزرگ‌ترین کرامت حضرت ایشان چیست؟

سید حسن نصرالله: اعتقاد قاصر بنده که مدعی هیچ چیز در این جهان نیستم آن است که شاید بزرگ‌ترین کرامت ایشان احیای نفوس بود، تأثیر عظیمی که در نفوس می‌گذاشت. شاید نقل کنند کسی به یک درخت خشک دست کشید و درخت سبز شد، یا به یک درخت بی‌ثمر دست کشید و دعایی خواند و میوه داد. نفوس بشری بسیار پیچیده‌تر و دشوارتر از آن درخت ساده‌اند. معادله‌ی درخت بسیار ساده است. نفوس بشری مخصوصا در این دوران و در دهه‌های اخیر تحت تسلط شیطان‌های جن و انس‌اند. واقعا حدیث شریفی که -به این مضمون- می‌فرماید:«القابض علی دینه کالقابض علی الجمر- نگه داشتن دین مانند نگه داشتن ذغال گداخته در دست است.» بر هر پسر و دختر جوان و بر طلبه‌ها تطبیق می‌کند. نفوس مرده، ترش‌رو، تباه‌شده، سرگردان و پیچیده وقتی مقابل حضرت شیخ می‌نشینند یا به سخنان ایشان گوش فرامی‌دهند، این تحول معنوی و روحی عظیم برایشان رخ می‌دهد. مرده‌زنده‌کردن واقعی این است، این نیست که شما روح را به جسم برگردانید تا فرد بایستد و به خوردن و آشامیدن بپردازد. مرده‌زنده‌کردن یعنی احیای این روح‌ها و این مردم از طریق باز گرداندنشان به راه الله (سبحانه و تعالی) آن هم در پرخطرترین و دشوارترین زمانه‌ها که شدیدترین دلایل برای انحراف و دوری وجود دارد. هر کسی -حد اقل تمام کسانی که من از نزدیک می‌شناسم- وقتی به محضر آیت الله بهجت می‌رسیدند در یک یا دو دیدار -نیازی نبود طلبه یا شاگرد ایشان شوند- می‌دیدند که زندگی‌شان از اساس متحول شد و این مسئله ادامه یافت. فکر می‌کنم این شاید یکی از بزرگ‌ترین کرامت‌ها بود. این کرامت را می‌توانم یک کرامت کلی بنامم، نه یک کرامت جزئی در یک جایگاه یا داستان خاص.

مجری: رابطه‌ی شیخ بهجت(قدس سره) را با امام حجت(عجل الله تعالی فرجه الشریف) چگونه می‌بینید؟

سید حسن نصرالله: ما فقط از افراد موثق شنیدیم. من شخصا از ایشان سؤالی نپرسیدم. وقتی دیدار می‌کردیم از ذهنم می‌گذشت، ولی از پرسیدن چنین سؤالی خجالت می‌کشیدم یا می‌ترسیدم. چه این که یک سؤال بسیار شخصی است. احساس می‌کردم چنین سؤالی حضرت شیخ را بسیار به زحمت می‌اندازد. چه می‌خواست بگوید؟ مجبور می‌شد که…. اما افراد موثقی که از حضرت شیخ(قدس سره) سؤال کرده بودند، جواب‌های ایشان را نقل می‌کنند. بنده شخصا به این مسئله اعتقاد دارم و تقریبا برایمان از مسلمات است. چه این که در تاریخ غیبت کبری در مورد بعضی از بزرگ‌ترین علمای ما که قطعا موثق و پاک بودند از طریق افراد موثق به نحو تواتر نقل شده است که چنین تشرف‌هایی محضر صاحب الزمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) داشته‌اند. مقام حضرت شیخ بهجت از بسیاری افرادی که خوانده‌ایم تشرف داشته‌اند پایین‌تر نیست. برای کسی در مقام روحانی والای حضرت شیخ بهجت بسیار منطقی و عادی است که چنین تشرف عظیمی پیدا کند.

همچنین به عقیده‌ی قاصر بنده در این زمینه‌ها، نقش تربیتی شیخ بهجت چنین ارتباطی را می‌طلبد. در هر صورت بنده ادعای دیگری می‌کنم، یعنی برای این ماجرا دلیل دیگری می‌آورم. بنده اعتقاد دارم در طول غیبت کبری و طول این دوران‌ها بسیار نیاز هست که افراد مورد وثوق، شناخته‌شده و راستگویی با امام صاحب الزمان(علیه السلام) دیدار داشته باشند. دلیلش هم حفاظت از اعتقاد شیعه‌ی امامیه است. زیرا با گذشت زمان، مخصوصا وقتی صدها سال می‌گذرند، افرادی می‌آیند و می‌گویند این امام غایبی که منتظرش هستید کجاست؟ باب شک باز می‌شود. امروز آن‌چه در روایت‌های شریف از امامان‌مان(علیهم السلام) نقل شده است را داریم می‌بینیم و می‌شنویم که زمانی خواهد رسید که گفته خواهد شد:«مات أو هلك، في أي واد سلك». امروز افرادی هستند که می‌گویند هرجا بوده، مرده و از میان رفته است. پس، جنبه‌ی علمی به جای خود. امروز علما و محققان ما پژوهش و سخنرانی می‌کنند، کتاب می‌نویسند و دلایلی علمی می‌آورند که موجب اطمینان و حتی علم به وجود امام صاحب الزمان(علیه السلام)، زنده بودن و غیبت ایشان می‌شود و این که ایشان همان‌گونه که ما منتظر ایشان هستیم، منتظر اذن خداوند برای خروج، ظهور و اقامه‌ی عدل در زمین هستند. ولی این دلایل همچنان علمی هستند و ابلیس و شیاطین می‌توانند لحظاتی از طریق نقاط ضعف نفس بشر نفوذ کنند و بگویند این‌ها حرف‌های فلسفی، علمی، کلامی و تخصصی است ولی برادر، هیچ کس او را ندیده و با او دیدار نکرده. بنده معتقدم این ماجرا بسیار برای حفظ و حراست از این عقاید بسیار مهم است. صاحب الزمان(علیه السلام) می‌توانند چنین کار و مأموریتی را بدون منافات پیدا کردن با غیبت کبری انجام دهند. همچنین در تاریخ نقل شده است که چنین دیدارهایی بوده. در هر نسلی ما نیاز به دیدار و افرادی داریم که دیدار کنند. بنده بیش از این را به شما بگویم. الآن افرادی پیدا شده‌اند که می‌گویند چه کسی گفته است سید بحر العلوم به دیدار امام زمان(علیه السلام) مشرف شده؟ چه کسی گفته آن داستان برای مقدس اردبیلی پیش آمد؟ چه کسی گفته علامه‌ی حلی…؟ و مانند این سؤالات. هر چه هم کتاب، سند و… بیاورید، یک بحث علمی بسیار دقیق راه می‌اندازند تا این موضوعات را نابود کنند و بگویند این‌ها همه‌اش قصه است، به قول خودمان همه‌اش حرف است و هیچ مبنای علمی که بتوان مسئله‌ای عقیدتی در این اندازه را بر آن بنا کرد وجود ندارد. بنده می‌دانم بعضی افراد دچار تردید شده‌اند که آیا واقعا صاحب الزمان وجود دارد و زنده است؟ قاعدتا علم و استدلال به او می‌گویند بله اما قلب او مضطرب است. اما وقتی کسی با وثوق بالا پیدا می‌شود و از حضرت شیخ بهجت(رضوان الله تعالی علیه) نقل می‌کند که من دیدار کردم، مشرف شدم و… جزئیات ذکر می‌کند که در کتاب «خیرخواه» و… موجود است، دل این افراد بسیار قرص می‌شود چون شیخ بهجت برایشان از دروغ‌گویی و… منزه است و به دنبال هیچ‌گونه قدرتی نیست، دکانی ندارد، به دنبال جلب محبت یا ستایش مردم نیست و نیازی هم ندارد به مردم بگوید من دیدار داشته‌ام. حتی شرایط صحبت شیخ بهجت درباره‌ی دیدارشان با صاحب الزمان(علیه السلام) این راستگویی عظیم را مستحکم‌تر می‌کند چون تحت فشار و اصرار افراد بیان کرده‌اند. بسیاری افراد پرسیده‌اند و ایشان پاسخ نگفته است. ایشان این ماجرا را ابتدای مرجعیت یا قبل مرجعیت‌شان نگفته‌اند. این را در آخرین سال‌ها گفته‌اند. این را بر گردن خود می‌دانستند و می‌خواستند آن را به انجام برسانند. به همین دلیل بنده این نقل‌ها را در مورد همه‌ی نسل‌های گذشته از ابتدای غیبت کبری تا امروز می‌پذیرم. شایسته است به صورت اجمالی این را بپذیرید. امام(سلام الله علیه) است که انتخاب می‌کند چه کسی با او دیدار کند. کسی نمی‌تواند به امام تحمیل کند با ایشان دیدار داشته باشد. تصمیم این ماجرا با امام(علیه السلام) است. ایشان قطعا از مصالح باخبرند و با کسی دیدار می‌کنند که اگر برای مردم نقل کرد، مردم باورش کنند و به او اطمینان داشته باشند تا این هدف که به آن اشاره کردم محقق شود. می‌خواهم بگویم آن‌چه اخیرا و پیش از رحلت آیت الله بهجت درباره‌ی دیدار یا دیدارهای ایشان با صاحب الزمان نقل شد بسیار بر تثبیت عقاید مؤمنان و شیعیان تأثیر گذاشت؛ کسانی که به واسطه‌ی تشکیک‌های موجود در بخش‌های مختلف در این حوزه، شک و تردید کم کم در حال نفوذ به دل‌هایشان بود.

مجری: حضرت سید، شایعه‌ی مشهوری از شیخ بهجت(قدس سره) وجود دارد که ایشان به پیران پیش از جوانان وعده می‌دادند که دوران ظهور امام حجت(عجل الله فرجه الشریف) را خواهند دید ولی وقتی چنین چیزی را از ایشان می‌پرسیدند، ایشان انکار می‌کردند و می‌گفتند وظیفه‌ی همه‌ی مؤمنان، چه جوان و چه پیر، انتظاربردن ظهور است. آیا شما از حضرت شیخ بهجت مشخصا چنین ماجرایی را پرسیدید و پاسخ ایشان چه بود؟

سید حسن نصرالله: بله، این همان چیزی بود که اشاره کردم. در اولین دیدارهایی که ما خدمت حضرت شیخ می‌رفتیم، برادران ما می‌پرسیدند که آیا شما ظهور و فرج مولانا صاحب الزمان را نزدیک می‌دانید؟ آرزو و غایت آمال ما نیز همچون همه‌ی مؤمنان و شیعیان اهل بیت(علیهم السلام) همین است. حضرت شیخ همیشه به شما امید می‌داد اما هیچ وقتی مشخص نمی‌کرد. این همان سیره‌ی اهل بیت(علیهم السلام) است. می‌گفتند ان شاءالله فرج نزدیک است، باید منتظر باشیم و کار کنیم. اما ما هیچ وقت از ایشان زمان مشخصی را حتی به صورت تعیین اجمالی نشنیدیم. هیچ وقت نگفتند به همین زودی‌ها، آینده‌ی نزدیک یا…. یک روز کسی نزد من آمد و ادعا کرد چنین چیزی را با گوش‌های خودش از حضرت شیخ شنیده است. من به نقل آن شخص اطمینان داشتم. بسیار تعجب کردم. این ماجرا مربوط به سال‌ها پیش است. او تاریخ را به میلادی تبدیل کرد و گفت ظهور امام(سلام الله علیه) سال ۱۹۹۷ میلادی خواهد بود. من به او گفتم مطمئنی؟ محال است حضرت شیخ وقت تعیین کنند. این مخالف سیره‌ی علما، روایت‌های‌مان درباره‌ی نهی از تعیین وقت و… است. گفت نه، مطمئنم و خودم شنیده‌ام. در اولین باری که [پس از این نقل] به قم رفتم و خدمت حضرت شیخ مشرف شدم این را پرسیدم. نگفتم چه کسی، تا موجب تخریبش نشوم. گفتم آقا کسی برای ما نقل کرده است که از شما شنیده ظهور در سال ۹۷ خواهد بود. من این سؤال را سال ۹۶ یعنی یک سال قبل از سال ادعا شده، از ایشان پرسیدم. حضرت شیخ به شدت عصبانی شدند؛ آن قدر که من از سؤالم پشیمان شدم. بسیار ناراحت شدند. گفتند: استغفرالله، استغفرالله، معاذ الله. من وقت تعیین نمی‌کنم. من چنین چیزی نگفته‌ام. آنان از طرف من دروغ می‌گویند. من به هیچ وجه چنین چیزی نگفتم. من گفتم خیلی خب، کافی است. چون ایشان بسیار عصبانی شده بودند. این سؤال و نفی‌اش پیش از ۱۹۹۷ بود، پس از عبور از آن سال نبود، قبلش بود. من سؤال کردم و ایشان گفتند به هیچ وجه. هر کس از من برایتان نقل کرد که من فلان سال را تعیین کرده‌ام دروغ است. باور نکنید.

مجری: یکی از ویژگی‌های حضرت شیخ بهجت(قدس سره) جایگاه والای علمی ایشان از همان ابتدای جوانی است؛ جایگاهی که اساتید ایشان همچون سید ابوالحسن اصفهانی و شیخ محمد حسین کمپانی و شیخ یزدی و… آن را تأیید کرده‌اند. همچنین افرادی مانند شیخ مصباح یزدی و شیخ جوادی آملی و… ایشان را مرجع اعلم و دارای یک مکتب فقهی و اصولی بسیار قدرتمند دانسته‌اند. شما در این زمینه اطلاع خاصی دارید؟

سید حسن نصرالله: بنده شایستگی صحبت درباره‌ی این جنبه از شخصیت حضرت شیخ را ندارم اما هرچه از متخصصین، علما، فضلا، مجتهدان و فقیهان شنیده‌ایم، که مشهور هم هست و مختص بنده نیست، تأیید شدید و ویژه‌ی مرتبه‌ی علمی مخصوصا جنبه‌ی حوزوی، فقهی، اصول فقهی و… ایشان است. متأسفانه بنده شخصا اطلاع ویژه‌ای ندارم.

مجری: حضرت سید، چه راه‌هایی را برای ترویج مکتب یا تفکر آیت الله شیخ بهجت(قدس سره) پیشنهاد می‌کنید؟ مخصوصا در این دوران که مشخصا در سطح جوانان، بسیار به چنین مکاتبی برای راهبری احتیاج داریم. توصیه‌ی شما برای انتشار این تفکر پر برکت مخصوصا در محیط‌ها و جوانان حزب الله چیست؟

سید حسن نصرالله: در واقع یکی از مهم‌ترین وسایل و روش‌های ترویج این فرهنگ و تفکر معنوی، خود معرفی حضرت شیخ بهجت و زندگی، رهنمودها، توصیه‌ها و همه‌ی منقولات ایشان است؛ این یکی از بهترین روش‌های جذاب، مشوق، قانع‌کننده و تأثیرگزار است. بر خلاف معرفی فکری و علمی محض و خشک. چون در حال صحبت در مورد مردم و عموم جوانان و این نسل هستیم که واقعا بسیار تشنه‌اند. از خواص و حوزه‌های علمیه صحبت نمی‌کنیم. بنده شخصا بسیاری از چیزهایی که در مورد حضرت شیخ بهجت نوشته و جمع‌آوری شده بود را خواندم ولی معتقدم این کتاب «خیرخواه» که اخیرا منتشر شد بسیار تأثیرگذار بود. چاپ اولش در لبنان خیلی سریع تمام شد. هر کس این کتاب به دستش رسیده و آن را خوانده بود، به واسطه‌ی جامعیت، ملاحت و زیبایی و البته وثوق اندیشه‌های گردآوری‌شده در آن، تحت تأثیر قرار گرفته بود. اطلاعات این کتاب از این طرف و آن طرف جمع‌آوری نشده، بلکه متعلق به نزدیک‌ترین و مطمئن‌ترین منابع نزدیک به ایشان است. باید واقعا بسیار از دفتر حفظ و تنظیم آثار حضرت آیت الله شیخ بهجت(قدس سره الشریف) تشکر کنم. معتقدم این کتاب و نظایرش و برنامه‌ریزی برای معرفی بیش‌تر حضرت شیخ و نظرات و رهنمودهای ایشان که همه توان درک آن را دارند مهم‌ترین ابرازی است که می‌توانیم در این زمینه از آن بهره ببریم. این کار، معرفی الگو است. شما با این کار در حال معرفی عرفان مجسم هستید؛ از راه، فارغ از رهرو صحبت نمی‌کنید بلکه از رهرو حرف می‌زنید و این که چه دید، چگونه رسید و به کجا رسید؛ کسی که در عین حال مرجعی بزرگ، فقیهی عظیم و شخصیتی اصولی است. یعنی همه‌ی خصوصیت‌های امنیت‌بخشی که انسان برای هدایت و دست‌گیری مردم یا خودش به آن نیاز دارد، در مکتب آیت الله العظمی شیخ بهجت(قدس سره الشریف) وجود دارد.

مجری: توصیه‌ی شما برای انتشار تفکر حضرت ایشان در سازمان‌های رسانه‌ای همچون شبکه‌ی المنار و سازمان‌های رسانه‌ای و فرهنگی حزب الله چیست؟

سید حسن نصرالله: قاعدتا این بخشی از مسئولیت بنده و برادران است ان شاءالله. ما ان شاءالله برای انتشار این کتاب‌ها و معرفی این شخصیت و نظرات ایشان به شیوه‌های مدرن بیش‌ترین تلاش را به کار خواهیم بست. یعنی به همه‌ی شیوه‌های مدرنی که می‌توانید این اندیشه و جزئیات آن را به ذهن‌ها مخصوصا ذهن جوانان برسانید.

مجری: حضرت سید، از وقتی که در اختیار ما گذاشتید متشکریم. خداوند خیرتان دهد. ان شاءالله شاهد توفیق شما در عرصه‌های روحانی، جهادی و علمی باشیم. بینندگان عزیز، از شما نیز متشکریم. در پناه خدا. والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته.س/110
منبع: تابناک
کد مطلب: 31912
 


 
جمعه ۱۰ فروردين ۱۴۰۳
۱۹ رمضان ۱۴۴۵
29 March 2024