پنجشنبه ۶ ارديبهشت ۱۴۰۳ , 25 Apr 2024
چهارشنبه ۲۹ شهريور ۱۳۹۶ ساعت ۰۱:۰۰
کد مطلب : 64005
مسعود پرسید: چرا اینقدر حاج آ‌قا عابدینی رو دوست داری؟ چشمانش برق زد و گفت: خمینی جون رو میگی؟ هر بار که نگاهش می‌کنم یاد امام می‌افتم. خمینی جون قبل از جنگ، نانوایی داشت. تمام عشقم این بود که نان بخرم.
تمام عشقم نان خریدن از او بود
به گزارش تابش کوثر، شهید «حسن حجاریان» جوان ۱۸ ای بود که اسفند سال ۶۰ در منطقه چزابه به شهادت رسید و پیکرش تا اردیبهشت سال ۹۴ مفقود بود. سرانجام بعد از ۳۴ سال در تفحص پیکر پاکش پیدا شد و به آغوش خانواده برگشت. آنچه خواهید خواند خاطره ای است از این شهید عزیز:

علاقه عجیبی به آقای عابدینی داشت. صدایش می‌کرد خمینی جون و گاهی هم حاجی وجعلنا.

مسعود پرسید:

چرا اینقدر حاج آ‌قا عابدینی رو دوست داری؟

چشمانش برق زد و گفت: خمینی جون رو میگی؟ هر بار که نگاهش می‌کنم یاد امام می‌افتم. خمینی جون قبل از جنگ، نانوایی داشت. تمام عشقم این بود که نان بخرم. هر بار که می‌دیدمش زیر لب چیزی می‌گفت و بعد نان را به تنور می‌زد. دلیلش را که پرسیدم می‌دونی چی گفت؟ می‌گفت من برای هر نان یک قل هوالله می‌خوانم.

دفعه‌ای نبود که ایه وجعلنا را بخواند و چشم عراقی‌ها کور نشود،‌ واقعا کور می‌شدند و ما را نمی‌دیدند.

در جبهه دارخوین عراقی‌ها تا نزدیکی‌های اهواز اومده بودند. یک هور پایین خاکریز بود. وقت نماز شد با وجود هور توی دید مستقیم قناصه زن‌ها بود. اگه روی خاکریز کلاه را بالا می‌‌گرفتیم پیشانی کلاه را می‌زدند. حاجی آیه وجعلنا رو خوند و رفت سمت هور. هر چی گفتیم حاجی بی‌خیال، برگرد خطرناکه فقط می خندید و رفت.

وضویش را گرفت، دست و پاهایش را شست و یکم با آب بازی کرد و صحیح و سالم برگشت.

باورت نمیشه تو تمام مدتی که حاجی پایین بود یک گلوله هم شلیک نشد.

خاک‌های چزابه رملی است یعنی آنقدر سبک است که با یک باد جابه جا می‌شود. در عملیات یکی از تپه‌ها خیلی مهم بود و بچه‌ها نباید از آن جلوتر می‌رفتند.

باران توپ و گلوله روی سر بچه‌ها بود. حاجی مامور شد یک لاستیک ماشین روی همان تپه آتش بزند تا بچه‌ها تپه را گم نکنند، ولی ناگهان همان موقع یک خمپاره کنارش خورد و حاجی پرواز کرد.

پیکر حاجی وجعلنا هیچ وقت برنگشت.

منبع: فارس
https://tabeshekosar.ir/vdcen78p.jh8e7i9bbj.html
نام شما
آدرس ايميل شما